رنگ کردن


معنی انگلیسی:
stain, color, dye, paint, chrome, coloring, hue, pigment, pigmentation, splash, to dupe, to gloss over

لغت نامه دهخدا

رنگ کردن. [ رَ ک َ دَ] ( مص مرکب ) تلوین. ( دهار ). آزدن. ( برهان قاطع ). رنگ زدن. ملون کردن. رجوع به رنگ زدن شود :
شکایت با دل شوریده سر کرد
سخن را رنگ از خون جگر کرد.
حکیم زلالی ( از آنندراج ).
تو نیز پنجه ز می رنگ کن که باد خزان
حنا بدست عروسان شاخسار گذشت.
کلیم ( از آنندراج ).
به خون خود کنم آلوده ای صبا کاغذ
چون آن کسی که کند رنگ با حنا کاغذ.
محمدقلی سلیم ( از آنندراج ).
|| دغا و فریب کردن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). فریفتن و مغبون کردن کسی را :
بترس از خون من کاین سرخ عیار
بسی تیغ بتان را رنگ کرده ست.
عطائی حکیم ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

تلوین رنگ زدن ملون کردن

فرهنگ معین

( ~. کَ دَ ) (مص م . ) (عا. ) فریب دادن ، گول زدن .

جدول کلمات

خضاب

مترادف ها

bedaub (فعل)
الودن، ملوی کردن، اندودن، رنگ کردن

besmear (فعل)
الودن، ملوی کردن، اندودن، رنگ کردن، کثیف کردن

paint (فعل)
رنگ کردن، نقاشی کردن، رنگ زدن، سرخاب مالیدن، نگارگری کردن، رنگ شدن

color (فعل)
رنگ کردن، تغییر رنگ دادن، ملون کردن

dye (فعل)
رنگ کردن

taint (فعل)
فاسد کردن، رنگ کردن، لکه دار کردن، عفونی کردن، الوده شدن، ملوث کردن

stain (فعل)
رنگ کردن، چرک کردن، لکه دار کردن، زنگ زدن، رنگ شدن، رنگ پس دادن

فارسی به عربی

صبغ , طلاء , عیب , لون

پیشنهاد کاربران

بپرس