روا

/ravA/

مترادف روا: جایز، حق، حلال، سزاوار، شایست، شایسته، مباح، مجاز، مشروع، معقول

متضاد روا: ناروا

برابر پارسی: رواگ

معنی انگلیسی:
admissible, authorized, customary, fair, lawful, legal, permissible

فرهنگ اسم ها

اسم: روا (دختر) (فارسی) (تلفظ: ravā) (فارسی: رَوا) (انگلیسی: rava)
معنی: جایز، لایق، سزاوار، شایسته، [اگر به کسر «ر» ( رِوا ) خوانده شود به معنی بارداری، برومندی، فراوانی و بسیاری می باشد، این کلمه در عربی نیز با واژه ی «روا»/rovā/ به معنی چهره ی زیبا، زیبایی و جمال هم نویسه است]
برچسب ها: اسم، اسم با ر، اسم دختر، اسم فارسی

لغت نامه دهخدا

روا. [ رَ ] ( نف ) جایز. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ نظام ). سزاوار. ( ناظم الاطباء ) :
به باز کریزی بمانم همی
اگر کبک بگریزد از من رواست.
رودکی.
نان کشکینت روا نیست نیز
نان سمد خواهی گرده کلان.
رودکی.
چون خر رواست پایگهت آخر
چون سگ سزاست جایگهت شله.
خفاف.
اگر باز خواهی ز قیصر رواست
که دستور تو بر خرد پادشاست.
فردوسی.
روا باشد اکنون که بردارمت
بی آزار نزدیک او آرمت.
فردوسی.
نبودی بهر پادشاهی روا
نشستن مگر بر در پاشا.
فردوسی.
از مرگ حذر کردن دو روز روا نیست
روزی که قضا باشد و روزی که قضا نیست.
بندار رازی ( از کلیله و دمنه ).
خدای هرچه کسی را دهد غلط ندهد
غلط روا نبود بر خدای ما سبحان.
عنصری.
چو شش ماه از جدایی درد خوردم
روا بد گر زمانی ناز کردم.
( ویس و رامین ).
بازنمایم که صفت مرد خردمند عادل چیست تا روا باشد که ویرا فاضل گویند. ( تاریخ بیهقی ). روا نیست که پادشاه این خطراختیار کند. ( تاریخ بیهقی ). خواجه احمد گفت روا باشد بهتر از آن داشته آید که بروزگار خوارزمشاه. ( تاریخ بیهقی ). هر مرد که... این سه قوت را بتمامی بجای آرد... آن مرد را فاضل و کامل... خواندن رواست. ( تاریخ بیهقی ).
نه جایی تهی گفتن از وی رواست
نه دیدار کردن توان کو کجاست.
اسدی.
روا باشد این شاه را ماه تخت
که فرزند دارد چنین نیکبخت.
اسدی.
بدو زنده گشته ست مردان خاک
اگر دست یزدانش گویم رواست.
ناصرخسرو.
لیکن این نیست روا کز تو همی خواهد
این تن کاهل بی حاصل مردافکن.
ناصرخسرو.
اینها که همه دشمن اولاد رسولند
از مادر اگر هرگز نایند روااند.
ناصرخسرو.
ملک الموت گفت روا باشد. پس هر دو برخاستند به صحرا شدند. ( قصص الانبیاء ص 31 ). و گفتند مادر فرزندان تست روا باشد که سگ باشد. ( قصص الانبیاء ص 122 ). روا باشد که از پس شیر و اژدها فراشوید و از پس زنان مشوید. ( کیمیای سعادت ).
بسته اکنون به بند و زندانم
تو چه گویی چنین روا باشد.
مسعودسعد.
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

جایز و شایسته، روان، جاری، جایز، شایسته
۱ - ( اسم ) حسن منظر زیبا رویی جمال . ۲ - ( اسم ) دیدار نیکو . ۳ - چهره صورت . ۴ - آبرو .
بارداری برومندی فراوانی بسیاری

فرهنگ معین

(رَ ) [ په . ] (ص . ) ۱ - جایز. ۲ - حلال . ۳ - سزاوار.

فرهنگ عمید

۱. جایز.
۲. شایسته، سزاوار: نه در هر سخن بحث کردن رواست / خطا بر بزرگان گرفتن خطاست (سعدی: ۱۴۵ ).
۳. (فقه ) آنچه شرع عمل به آن را جایز دانسته، مباح، حلال.
۴. [قدیمی] پررونق، رایج: ضعف و کساد بیش نترساندم کزاو / بازوی من قوی شد و بازار من روا (مسعودسعد: ۳۲ ).
۵. [قدیمی] رونده.
۶. [قدیمی] برآورده، به دست آورده شده.
* روا بودن: (مصدر لازم )
۱. جایز بودن.
۲. سزاوار بودن.
۳. [قدیمی] حلال بودن.
* روا داشتن: (مصدر متعدی )
۱. جایز دانستن.
۲. [قدیمی] حلال داشتن.
* روا دانستن: (مصدر متعدی )
۱. جایز شمردن.
۲. [قدیمی] حلال دانستن.
* روا شدن: (مصدر لازم )
۱. جایز شدن.
۲. برآمدن حاجت.
۳. [قدیمی] رواج یافتن.
۴. [قدیمی] حلال شدن.
ریسمانی که با آن بار را بر پشت ستور می بستند.
۱. حسن منظر، صورت زیبا.
۲. زیبایی، جلوه، جمال.

گویش مازنی

/revaa/ روباه

واژه نامه بختیاریکا

( رو آ ) ( تم ) ؛ رفت و آمد
( رَوا ) ( ● ) ؛ برو؛ پر سرعت؛ شتاب دار
( رَوا ) ( ● ) ؛ رونده؛ پر سفر

دانشنامه عمومی

روا (لهستان). روا ( به لهستانی: Rewa ) یک روستا در لهستان است که در گمینا کوساکووو واقع شده است. [ ۱] روا ۹۰۵ نفر جمعیت دارد.
عکس روا (لهستان)عکس روا (لهستان)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

جدول کلمات

جایز

مترادف ها

free (صفت)
مستقل، مجاز، روا، اختیاری، عاری، ازاد، حق انتخاب، رایگان، مجانی، رها، مختار، مبرا، غیر مقید، سرخود، میدانی

admissible (صفت)
قابل قبول، پذیرفتنی، مجاز، روا، قابل تصدیق

allowable (صفت)
قابل قبول، مجاز، روا، جایز

admitted (صفت)
مقبول، روا

allowed (صفت)
مجاز، روا

permissible (صفت)
مجاز، روا، رخصت دادنی

permissive (صفت)
مجاز، روا، اسان گیر

lawful (صفت)
مجاز، روا، قانونی، مشروع، حلال، داتایی، بربستی

licit (صفت)
مجاز، روا، حراجی، قانونی، مشروع، حلال

فارسی به عربی

جائز , قانونی , مقبول

پیشنهاد کاربران

واژه روا
معادل ابجد 207
تعداد حروف 3
تلفظ ravā
نقش دستوری صفت
ترکیب ( صفت ) [پهلوی: rawāk]
مختصات ( رَ ) [ په . ] ( ص . )
آواشناسی ravA
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
بهترین واژه به جایی واژه صد درصد عربی حلال است.
‍ مگو که ساحلِ چشمت روای دیدن نیست
ورایِ چشم تو را دیده ام شباهنگام
گروه بازخوردکانال امیدکیانی
#استاد_امید_کیانی
روا=جاری
در قانون صلح بلاعوض نیز جایز است
جایز ( مباح و روا )
حلال، شایست
روا - رونده - روان -
برآورده شده
جایز . . . . حلال . . . .
شایسته و سزاوار
خنده در آن روا بود=در آن به راحتی میشد خندید
*بعضی اوقات به معنی راحت بودن معنی می شود
روا : این کلمه در اصل به معنی رونده بوده است ( رو ) بن فعل رفتن و ( آ ) نیز پسوند فاعلی بوده است.
طایفه روا*روباه * منجزی
به دلیل زیرکی سوران جنگی در جنگ به روباه شهرت یافتند
Roova
سزاوار ، درست ، صحیح ، پسندیده
سزاوار

شهرکی است بر کرانه دریا و اندر وی صیادانند. ( حدودالعالم ص. 128 )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)

بپرس