روح و روان

لغت نامه دهخدا

روح و روان. [ ح ُ رَ ] ( ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) جان. روح :
سخا نماند سخن طی کنم شراب کجاست
بده بشادی روح و روان حاتم طی.
حافظ.

فرهنگ فارسی

جان روح

جدول کلمات

جان

پیشنهاد کاربران

( مهجة ) مهجة. [ م ُ ج َ ] ( ع اِ ) جان و روح. ( غیاث اللغات ) . روح. ( از اقرب الموارد ) . جان. ( السامی ) ( مهذب الاسماء ) ( آنندراج ) . || خون یا خون دل. ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ) . خون میان دل.
...
[مشاهده متن کامل]
( غیاث اللغات ) . خون که در درون دل است. سویداء. حبةالقلب. ثمرةالقلب. ( از یادداشتهای مؤلف ) . || خلاصه هرچیز. ( غیاث اللغات ) . خالص از هرچیزی. ازهری گفته است : بذلت له مهجتی ؛ أی بذلت له نفسی و خالص ما اقدر علیه. ج ، مُهَج ، مُهَجات. ( از اقرب الموارد ) .

جان

بپرس