زبان دان

/zabAndAn/

معنی انگلیسی:
multilingual, linguist

لغت نامه دهخدا

زبان دان. [ زَ ] ( نف مرکب ) اهل زبان. مترجم و کسی که زبانهای متعدد میداند. ( ناظم الاطباء ). شخصی را گویند که همه زبانها را بداند. ( برهان قاطع ). آنکه همه زبانها را داند و بیان و ترجمه تواند. ( انجمن آرای ناصری ). آنکه زبانها را بداند و بیان و ترجمه بداند و تواند. ( آنندراج ) :
عشق بهین گوهری است گوهر دل کان او
دل عجمی صورتی است عشق زبان دان او.
خاقانی.
بی زبانان با زبان بی زبانی شکر حق
گفته وقت کشتن و حق را زبان دان دیده اند.
خاقانی.
زبان دان شوی در همه کشوری
نپوشد سخن بر تو از هر دری.
نظامی.
|| فصیح و بلیغ. ( ناظم الاطباء ) ( غیاث اللغات ). فصیح. ( شرفنامه ). کنایه از فصیح و بلیغ. ( برهان قاطع ). لَسِن. ( منتهی الارب ). زبان آور. سخندان. ادیب : تا بیدارترین و زیرکترین و زبان دان تر و عاقلتر از همگان بودندی. ( فارسنامه ابن البلخی ص 92 ). و مشیر و ندیم و مونس او [ شاپور ] کسانی بودندی که هم بعقل و هم بفضل و ذکا و زبان دانی و آداب نفس آراسته بودندی.( فارسنامه ابن البلخی ). و این هر سه مردمان اصیل عاقل و فاضل و زبان دان سدید بودندی. ( فارسنامه ابن البلخی ).
رباب از زبانها بلادیده چون من
بلا بیند آن کو زبان دان نماید.
خاقانی.
گر افسونگر از چاره سرتافتی
بمرد زبان دان فرج یافتی.
نظامی.
زبان دان مرد را زان نرگس مست
زبانی ماند و آن دیگر شد از دست.
نظامی.
زبان دان یکی مرد مردم شناس
طلب کرد کز کس ندارد هراس.
نظامی.
|| مجازاً، شاعر. ( ناظم الاطباء ). || شاگرد را گویند. ( برهان قاطع ). شاگردی که سخن استاد را زود بفهمد و یاد گیرد. ( آنندراج ). کنایه از شاگرد باشد. ( انجمن آرا ).شاگرد و تلمیذ. ( ناظم الاطباء ) :
پشت من از زبان شکسته شکست خرد
خردی هنوز طفل زبان دان کیستی.
خاقانی.
دل من پیر تعلیم است و من طفل زبان دانش
دم تسلیم سر عشر و سر زانو دبستانش.
خاقانی.
|| صاحب قیل و قال. ( شرفنامه ) . || گویا بکلام زائده. ( شرفنامه ).

فرهنگ فارسی

اهل زبان مترجم و کسی که زبان های متعدد میداند فصیح و بلیغ مجازا شاعر

فرهنگ معین

( ~. ) (ص فا. ) ۱ - خوش بیان . ۲ - آن که به جز زبان مادری خود یک یا چند زبان دیگر بداند.

فرهنگ عمید

۱. کسی که غیر از زبان مادری خود زبان دیگر هم می داند.
۲. [قدیمی، مجاز] زبان آور، سخن دان، فصیح و بلیغ: زبان دانی آمد به صاحبدلی / که محکم فرومانده ام در گِلی (سعدی۱: ۸۱ ).

مترادف ها

linguist (اسم)
زبانشناس، زبان دان، متخصص زبان شناسی

linguistician (اسم)
زبانشناس، زبان دان، متخصص زبان شناسی

فارسی به عربی

لغوی

پیشنهاد کاربران

این واژه برای زبان های دیگر هم مفهوم باشد
این واژه سوال یک ترک زبان از بنده بود. . . . .

بپرس