کنون خوردنت زخم ژوبین بود
تنت را کفن چنگ شاهین بود.
فردوسی.
بگفت ار خوری زخم چوگان اوبگفتا بپایش در افتم چو گو.
سعدی ( بوستان ).
چو دشمن چنین نازنین پروری ندانی که ناچار زخمش خوری.
سعدی ( بوستان ).
چند زخم چوب و سیخ افزون خوردتا که تنها آن بیابان را برد.
مولوی.
گفت رنجش چیست زخمی خورده ست گفت جوع الکلب زارش کرده است.
مولوی.
|| گزیده شدن. نیش خوردن از حیوانات گزنده. رجوع به زخم و زخم زدن شود. || ( بمجاز ) گزیده شدن دل. کنایه از پشیمان شدن. از پشیمانی و یا علتی دیگر چون مارگزیده و عقرب زده عذاب کشیدن : گر از افعی توبه دل زخم خورد
توان جان به تریاق عفو تو برد.
ظهوری ( ازآنندراج ).