زنبر


معنی انگلیسی:
handbarrow, hand-barrow

لغت نامه دهخدا

زنبر. [ زَم ْ ب َ ] ( اِ ) آلتی چوبین به شکل مکعب مستطیل که سطح فوقانی آن باز است و در آن خاک ،خشت و مانند آن کنند و از جایی به جایی برند. زنبه.( فرهنگ فارسی معین ). چهارچوب باشد، مانند: نردبان دو پایه که میان آن را به ریسمان یا نوار چرم ببافند و از خاک و خشت و امثال آن پر کنند و دو کس برداشته از جایی بجایی برند و به عربی منقل خوانند. ( برهان ).زنبل. زَنبَه. ( حاشیه برهان چ معین ). زنبل. گلیمی یا تخته ای که بر دو زبر آن چوب تعبیه نموده ، خاک کشند و آن را خاک کش نیز گویند. ( آنندراج ). مربعی که با دو بازو بود و خاک و سرگین و امثال آن را دو کس ، یکی از پیش و یکی در پس گرفته کشند و نیز خشت زنان گل تربدان نقل کنند. ( شرفنامه منیری ). افزاری چارچوب مانند که در آن خاک و خشت و جز آن ریخته و دو کس برداشته از جایی به جایی برند و به تاری منقل گویند. ( از ناظم الاطباء ). زنبل. ( فرهنگ فارسی معین ) :
ز کشتمندان زآن روستای بلخ هنوز
همی کشند سر وپای کشته بر زنبر.
عنصری.
همی ریزد میان باغ لؤلؤها به زنبرها
همی سوزد میان راغ عنبرها بمجمرها.
منوچهری.
زده یاقوت رمانی به صحراها به خرمنها
فشانده مشک خرخیزی به بستانها به زنبرها.
منوچهری.
حضرت خواجه ما قدس اﷲ روحه در قصر عارفان به اشارت ایشان زنبر می کشیدند. ( انیس الطالبین ). من جمیع مبرزهای مدارس شهر بخارا را پاک کرده بودم و به زنبر کشیده... سهل کاری کرده ای که به زنبر کشیده ای. ( انیس الطالبین ص 27 ). و تشها و زنبرها پیش ایشان بود. ( انیس الطالبین ص 27 ).
می کشد خاک خانه خصمش
فعله کین به توبره و زنبر.
فخری ( از آنندراج ).
|| انگشت دان که به تازیش منقل خوانند و بدین دو معنی زنبل مترادف آن است. ( شرفنامه منیری ). || مشکی را نیز گفته اند که بر دو سر آن دو چوب تعبیه کرده باشند و بدان آب کشند. ( برهان ) ( از فرهنگ فارسی معین ) ( ناظم الاطباء ). || زرشک را نیز گویند و آن چیزی باشد ترش مزه که در آش وطعام کنند و خورند و به عربی انبرباریس خوانند. ( برهان ). زرشک و انبرباریس. ( ناظم الاطباء ). در فرهنگ بمعنی زرشک و انبرباریس آورده. ( آنندراج ). || نام یکی از آلات جنگ است. ( برهان ) ( از شرفنامه منیری ). و گویند یکی از آلات جنگ است. ( آنندراج ). یکی از ادوات جنگ. ( از ناظم الاطباء ) : بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

سبدچهارگوش که چهاردسته داردودر آن خاک یاخشت، یاچیزدیگرمیریزندودوتن برمیدارند
( اسم ) آن باشد که کسی دهان خود را پر باد کند و دیگری چنان دستی بر آن بزند که آن باد با صدا از دهان او بجهد زنبغل .
دهی از دهستان کوهپایه بخش نوبران شهرستان ساوه است .
( صفت ) آنکه برای دیگران زن برد دیوث پا انداز .

فرهنگ معین

(زَ بَ ) (اِ. ) (عا. ) ظرفی مستطیل شکل که هر گوشة آن یک دستگیره دارد و به وسیلة آن خاک ، خشت و مانند آن راجابه جا کنند.، (زَ بَ ) (ص . ) دلال محبت ، پاانداز.

پیشنهاد کاربران

زنبر ؛ زن برنده. آنکه برای دیگران زنان برد. دیوث. پاانداز. ( فرهنگ فارسی معین ) . کنایه از دیوث و مردی باشد که در محافل و مجالس قابل دفع کردن باشند. ( برهان ) . دیوث و جاکش. کسی که در محافل و مجالس لایق دفع کردن باشد. ( ناظم الاطباء ) .
- || شاهدباز را نیز گویند. ( برهان ) .

بپرس