خانه های ما بگیرد او بمکر
برکند ما را بسالوسی ز وکر.
( مثنوی ).
نگویم نسبتی دارم بنزدیکان درگاهت که خود را بر تو می بندم بسالوسی و زراقی.
سعدی.
رجوع به سالوس شود. || تملق. ( ناظم الاطباء ). || ( ص نسبی ) و چنین مرد فریبنده راسالوسی گویند. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) : آنکه داعی و آنکه سالوسی است
آنکه خمار و آنکه ناموسی است.
سنایی.
سالوسیان دل را در کوی او مصلی هاروتیان دین را در زلف او سفرگه.
سوزنی.