سبز شدن


مترادف سبز شدن: روییدن، جوانه زدن ، ظاهرشدن، پیدا شدن

متضاد سبز شدن: خشکیدن، خشک شدن

معنی انگلیسی:
germinate, grow, sprout, to turn green, to germinate, to spring, to appear suddenly

لغت نامه دهخدا

سبز شدن. [ س َ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) روئیدن. ( غیاث ). روییدن گیاه و جز آن : اخضرار؛ سبز شدن کشت. ( منتهی الارب ) ( ترجمان القرآن ). ابقال. بقول. روییدن گیاه. ( منتهی الارب ): التفاع ؛ سبز شدن زمین بگیاه. ( منتهی الارب ) ( تاج المصادر بیهقی ). انجال ، نجل ؛ سبز شدن زمین و زهاب ناک گردیدن. ( منتهی الارب ) :
گرچه خاک و آب سبز و تازه نیست
سبز از آب و خاک شد تازه سذاب.
ناصرخسرو.
|| رنگ سبز گرفتن. برگ بر آوردن درخت :
هوا مسیح نفس گشت و باد نافه گشای
درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد.
حافظ.
|| ظاهر شدن. ( غیاث ) ( آنندراج ) :
گوشوار از شرم آن صبح بناگوش آب شد
شمع نتواند شد از خجلت درین مهتاب سبز.
صائب ( از آنندراج ).
آسمان جز از ره افتادگی
سبز نتواند شدن در کوی او.
محمدقلی سلیم ( از آنندراج ).
|| معزز شدن. ( غیاث ).
- سبز شدن آب ؛ زنگار بستن آب بسبب دیرماندگی. ( آنندراج ) :
آبی که ماند در ته جو سبز میشود
چون خضر زینهار مکن اختیار عمر.
میرزا صائب ( از آنندراج ).
- سبز شدن آفتاب ؛ نزدیک بغروب شدن. ( آنندراج ) :
از دمیدنهای خط غافل مشو
زود گردد سبز روی آفتاب.
مخلص کاشی ( از آنندراج ).
- سبز شدن اختر ؛ نیکوشدن حال. ( آنندراج ) :
آنقدر مایه نمانده ست ز چشم تر ما
کز نم گریه ما سبز شود اختر ما.
( آنندراج ).
- سبز شدن پوست ؛ کنایه از کبود شدن اندام. ( آنندراج ) :
چون غنچه پوست بر بدنش سبز میشود
هر کس گره کند بدل تنگ خرده را.
صائب ( از آنندراج ).
- سبز شدن تخم ؛ نشو و نما گرفتن تخم. ( آنندراج ) :
تخم آسودگی از خاک سفر سبز نشد
جز تو واله بعبث معنی مسروری را.
درویش واله هروی ( از آنندراج ).
- سبز شدن خط ؛ کنایه از ریش برآوردن. دمیدن موی.
- سبز شدن دانه ؛ کنایه از نشو و نما گرفتن دانه. ( آنندراج ) :
هر که شد خاک نشین برگ و بری پیدا کرد
سبز شد دانه چو باخاک سری پیدا کرد.
محمدعلی نورانی ( از آنندراج ).
- سبز شدن سخن ( حرف ) ؛بر کرسی نشستن آن. ( از آنندراج ) :
گفتم که شود ازگل وصلت چمنم سبز
گل کرد خط از لعل تو و شد سخنم سبز.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - برنگ سبز در آمدن . ۲ - روییدن بر آمدن گیاه از زمین . ۳ - روییدن موی سر و روی . ۴ - ناگهان در جایی ظاهر شدن .

مترادف ها

grow (فعل)
بزرگ شدن، زیاد شدن، شدن، عمل امدن، بالیدن، ترقی کردن، کاشتن، رستن، رشد کردن، سبز شدن، سبز کردن، گشتن، روییدن، رویانیدن، برزگ شدن

green (فعل)
سبز شدن، سبز کردن

germinate (فعل)
جوانه زدن، سبز شدن، شروع به رشد کردن، سبز کردن

sprout (فعل)
جوانه زدن، سبز شدن

shoot (فعل)
رها کردن، زدن، جوانه زدن، درکردن، سبز شدن، پرتاب کردن، عکسبرداری کردن، گلوله زدن، رها شدن، امپول زدن، فیلمبرداری کردن، درد کردن

فارسی به عربی

اخضر , استنباط , انم , کرنب صغیر

پیشنهاد کاربران

زیر دماغ کسی سبز شدن: [عامیانه، کنایه ] ناگهان در برابر کسی حاضر شدن.

بپرس