سخل

لغت نامه دهخدا

سخل. [ س َ ] ( ع مص ) صاف و پاکیزه گردانیدن. ( منتهی الارب ) . || گرفتن چیزی را بفریب. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

سخل. [ س ُخ ْ خ َ ] ( ع ص ، اِ ) مردان ضعیف و فرومایگان. واحد ندارد. ( منتهی الارب )( اقرب الموارد ) ( مهذب الاسماء ). خالد گوید: یکی آن سُخْل است و آن هر چیز ناتمام بود. ( اقرب الموارد ). || چیزی که به جمیع وجوه کامل و تمام شده باشد. ( منتهی الارب ). || خرمای دانه سخت ناشده در لغت اهل حجاز. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

صاف و پاکیزه گردانیدن یا گرفتن چیزی را بفریب .

گویش مازنی

/saKhol/ نوکر – نوچه

پیشنهاد کاربران

در فارس فسا نوبندگان نام دیگر استخر سخل میباشد مثلا سخل دود آباد سخل بابا شیخ علی سخل رضاباد سخل حسین آباد در چهار نقطه ذکر شده استخر های قدیمی وجود دارد که با آب قنات شب ها پر میشوند و روز برای زراعت ازون آب استفاده میشده

بپرس