سخن

/soxan/

مترادف سخن: بیان، عرض، قول، کلام، گفتار، گفت وگو، مقال، نطق، گفت، حرف، ادبیات، شعر

معنی انگلیسی:
speaking, speech, talk, tongue, utterance, word

فرهنگ اسم ها

اسم: سخن (دختر) (فارسی) (تلفظ: sokhan) (فارسی: سخن) (انگلیسی: sokhan)
معنی: کلام، گفتار، ( به مجاز ) دانش ادبیات، ادب، ( در قدیم ) شعر، نظم
برچسب ها: اسم، اسم با س، اسم دختر، اسم فارسی

لغت نامه دهخدا

سخن. [ س ُ خ ُ / س ُ خ َ / س َ خ ُ / س َ خ َ ] ( اِ ) سخون. پهلوی «سخون » «اونوالا 116» و «سخون » ( کلمه ، لفظ، عبارت )، از اوستا «سخور» ( اعلان ، نقشه و طرح ) ( بارتولمه 1569 )، قیاس کنید با پاسخ ( پهلوی «پسخو» ) ( نیبرگ 200 ). ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). ترجمه کلام و مرادف گفتار،و خوش قماش ، مطبوع ، دلاویز، دلپذیر، دلفروز، دلفروش ، پخته ، پرورده ، پاک ، آبدار، نازک ، بکر، تازه ، دیردیر،کوته ، زیرلبی ، جانگداز، در خون آغشته ، واژگون ، سخت ،درشت ، ناگوار، ناملایم ، سرد، سبک ، پوچ ، خام ، واهی ، پا در هوا، نیمرنگ ، شکسته ، سربسته ، بی پرده ، پوست کنده از صفات اوست. ( آنندراج ). بعربی کلام گویند. ( برهان ). کلام و قول و گفت و حرف و گفتار و تقریر و بیان و گفتگو و کلمه و لفظ و نطق و صحبت. ( ناظم الاطباء ). ترجمه کلام و مرادف گفتار. حدیث. ( تفلیسی ) :
یک فلاده همی بخواهم گفت
خود سخن بی فلاده بوده مرا.
بوشکور.
چو خاقان شنید این سخن برنشست
برفتند ترکان خاقان پرست.
فردوسی.
چو بشنید افراسیاب این سخن
نه سر دید پاسخ مر آن را نه بن.
فردوسی.
چو آگاه شد زآن سخن شهریار
همی داشت آن کار دشوار خوار.
فردوسی.
که من شهر علمم علیم در است
درست این سخن گفت پیغمبر است.
فردوسی.
گویند نخستین سخن از نامه پازند
آنست که با مردم بداصل مپیوند.
لبیبی.
سخن آرایان آنجا که سخن گوید میر
خیره مانند و ندانند سخن برد بسر.
فرخی ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 121 ).
باهنر او همه هنرها یافه
با سخن او همه سخن ها ترفند.
فرخی.
نظم او و لفظ او و ذوق او و وزن او
هر خطابش هر عتابش هر مدیحش هر سخن.
منوچهری.
مرا این سخن بود نادلپذیر
چو اندیشه کردم من از مادری.
منوچهری.
سخن راست و دوست حق باشد و بود در روزگار پیش از این. ( تاریخ بیهقی ).
سخندان چو رای ردان آورد
سخن از ردان بر زبان آورد.
عنصری ( از لغت فرس اسدی ص 107 ).
سخن دوزخی را بهشتی کند
سخن مزکتی را کنشتی کند.
اسدی.
گرفتم ره اینک بخواهم شدن
نمانده ست اینجا امید سخن.
شمسی ( یوسف و زلیخا ).
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

سخون، کلام، قول، نطق، بیان، گفتار، آنچه گفته شود
( اسم ) ۱ - گفتار قول کلام . ۲ - نطق بیان . ۳ - اراده آرزو . ترکیبات اسمی : یا سخن بکر . کلامی که سابقه نداشته باشد . یا سخن بی مغز . سخن بی نتیجه . یا سخن جور . کلام ناخوش و زشت و دلشکن . یا سخن دلفروز . ۱ - کلام خوش و نیکو . ۲ - وعظ نصیحت . یا سخن زمانه . تهمت افترائ . یا سخن زمهریر . کلام بی اثر و بیمزه و افسرده . یا سخن سنگ . سخنی که بر گوش گران آید . یا سخن شیرین . گفتار مطبوع و دلپذیر . یا سخن غیبی . ۱ - پیشگویی از آینده . ۲ - گفتاری که به طور تفال گویند . یا سخن میان تهی . سخن بی مغز . یا سخن نا فرجام . کلام بیهوده و گستاخانه ترکیبات فعلی : یا به سخن در آمدن . شروع به سخن کردن حرف زدن . یا در سخن آمدن . به سخن در آمدن .
گرم

فرهنگ معین

(سُ خَ ) [ په . ] (اِ. ) ۱ - کلام ، گفتار. ۲ - نطق ، بیان . ۳ - اراده ، آرزو.

فرهنگ عمید

آنچه گفته شود، کلام، قول، نطق، بیان، گفتار.
* سخن پهلودار: [مجاز] حرف گوشه دار و نیش دار، حرف کنایه آمیز که طعن یا دشنامی در آن باشد.
* سخن راندن: (مصدر لازم ) [مجاز] سخن گفتن، نطق کردن.
* سخن گفتن: (مصدر لازم ) حرف زدن، گفتگو کردن.
* سخن سرد: [قدیمی، مجاز] سخن بی مزه، ناگوار، و ناخوش.

واژه نامه بختیاریکا

چِنِه؛ حَرف و حُرف؛ لِبگِشت؛ هلیکشت؛ ورّ و وات ( ورّ و واج )

دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:قول (منطق)

سخن (نشریه). ماهنامۀ ادبی، هنری، علمی و اجتماعی، چاپ تهران. به صاحب امتیازی ذبیح الله صفا و پرویز ناتل خانلری و سردبیری پرویز ناتل خانلری، رضا سیدحسینی، محمود کیانوش، ایرج افشار، و قاسم جعفری، از ۱۳۲۲ تا ۱۳۵۷ منتشر شد. ابتدا به عنوان ارگان جامعۀ لیسانسه های دانشسرای عالی منتشر شد. اما چون روش مجله را نپسندیدند مسئولیت سخن را خانلری به عهده گرفت. در ۱۵ بهمن ۱۳۲۷ پس از ترور شاه به دست ناصر سید فخرایی دولت ساعد حکومت نظامی اعلام کرد و روزنامه ها و مجله های بسیاری ازجمله سخن توقیف شد. از نویسندگانی که با سخن کار کرده اند صادق هدایت، جلال آل احمد، ایرح افشار، محمدجعفر محجوب، و حسن شهید نورایی بوده اند. در ۱۳۶۳، دورۀ سخن تا سال یازدهم تجدید چاپ شد.

جدول کلمات

کلام

مترادف ها

word (اسم)
خبر، خطابت، عهد، لفظ، حرف، گفتار، قول، فرمان، فرمایش، سخن، پیغام، کلمه، لغت، واژه

discourse (اسم)
مباحثه، سخن، قدرت استقلال

speech (اسم)
نطق، خطابت، حرف، گفتار، صحبت، سخن، سخنرانی، خطبه، گویایی، قوه ناطقه

utterance (اسم)
نطق، گفتن، اظهار، سخن، اداء

oration (اسم)
نطق، خطابه، سخن، سخنرانی

talk (اسم)
حرف، گفتگو، مکالمه، صحبت، مذاکره، سخن

converse (اسم)
امیزش، گفتگو، صحبت، سخن

conversation (اسم)
گفتگو، محاوره، مکالمه، صحبت، گفت و شنید، سخن

dialogue (اسم)
گفتگو، محاوره، صحبت، سخن، گفت و شنود، هم سخنی، مکالمهء دو نفری، مکالمات ادبی و دراماتیک، صحبت دونفری

interlocution (اسم)
محاوره، سخن، تبادل نظر، قرائت یا اواز

rune (اسم)
سخن، سخن مرموز، نشان مرموز

leden (اسم)
سخن

locution (اسم)
بیان، سخن، سبک عبارت پردازی

فارسی به عربی

تلفظ , شفة , کتاب , کلمة , منشار

پیشنهاد کاربران

إمروز ودیروز؛ وقت نداریم ونداشتیم برای سُخنرانی؛ اما به سُخنرانی و سَخَن رانی إدامه میکنیم!
سَخَن ( عربی ) :گرم شد، داغ شد.
سخن
از ریشه هندواروپائی سکو sekw - گفتن و سخن که در فارسی باستان سوکس sox ودر اوستا سخور saxvar
در سانسکریت سوکان sucana ودر انگلیسی say.
پاسخ جوابگوی واژه سخن میباشد
زاده ٔ دهن . [ دَ / دِ ی ِ دَ هََ ] ( ترکیب اضافی ، اِمرکب ) کنایه از سخن باشد اعم از نیک و بد یعنی ، هر چه از دهن برآید. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) . و رجوع به زاده شود.
سخن زهر و پا زهر و گرم است و سرد
سخن تلخ و شیرین و درمان و درد
بوشکور بلخی
جملات متداول ترکی در مورد کلمۀ سُخن یا سُخون - ilan soxdy ایلان سُخدی، �ylan sokdy ییلان سُکدی= مار نیش زد، مار گزید، - ( در خط روسی x صدای خ می دهد ) - ایلان سُخون ilan soxon= مارگزیده، مار نیش زده - Əqrəb soxmaq عقراب سُخماق، akrep sokması، =نیش زدن عقرب
در زبان ترکی در مورد کلمۀ سُخن - سُخون= کلام، قول، نطق، بیان، گفتار، آنچه گفته شود، حرف گوشه دار و نیش دار، حرف کنایه آمیز که طعن یا دشنامی در آن باشد، کلام ناخوش و زشت و دلشکن، و. . . - soxon سُخون= نیش، گاز، گزش، گزندگی، زخم زبان، سرزنش وجدان، و. . .
...
[مشاهده متن کامل]

گرت بهره نوش است بی نیش نیست - - - دلی نیست کز نیش او ریش نیست ( فردوسی )
چو خون در تن ز عادت بیش گردد - - - سزای گوشمال نیش گردد ( نظامی )
عاقبت درد دل به جان برسید - - - نیش فکرت به استخوان برسید ( سعدی )
شعر خون بار من ای باد بدان یار رسان - - - که ز مژگان سیه بر رگ جان زد نیشم ( حافظ )

بجای واژه بیگانه �حرف� باید از واژه پارسی �سخن� بهره ببریم
نمود و ابراز حالات و احساس
ترجمه ی لغوی یک فرکانس
مثال:
قطب مثبت آهنربا
واژه ( سخن ) واژه کهن ایرانی که اوستایی آن ( سَخوآرِ ) و در زبان پارسی پهلوی به آدم شیرین سخن ( هوسَخون ) می گفتند. و واژه پهلوی ( سخون ) در شاهنامه فردوسی به ( سخن ) ترادیسیده ( تبدیل شده ) است.
در پهلوی ( سخون )

بیان، عرض، قول، کلام، گفتار، گفت وگو، مقال، نطق، گفت، حرف، ادبیات، شعر
سخن تازه: سخن نو، سخن خوب، سخن بدیع
کان سخن ما و زر خویش داشت
هر دو به صراف سخن پیش داشت
کز سخن تازه و زرّّ کهن
گفت چه به؟ گفت سخن به، سخن
معدن سخن ما و طلای خویش را با هم پیش سخن شناس برد و گفت از طلای خالص و سخن نو کدام بهتر است جواب داد سخن نو بهتر است، فقط سخن نو
...
[مشاهده متن کامل]

شرح مخزن الاسرار نظامی، دکتر برات زنجانی، ۱۳۷۲، ص ۲۳۹.

رنگ و بوی گرفتن سخن:کنایه ای است فعلی و ایما از ارج و ارز و زیبایی و والایی یافتن.
در بیت زیر ، در معنی بالا گرفتن سخن و گسترده شدن آن به کار رفته است.
مکن یاد از این نیز و با کس مگوی ؛
نباید که گیرد سخن رنگ و بوی
نامه ی باستان ، ج ۳ ، داستان سیاوش ، دکتر کزازی ۱۳۸۴، ص ۲۵۲.
گفته
حرف
کلمه
حدیث
سخنان از ریشه سخن به حدیث ازریشه حدث برمیگردد درنتیجه معنی سخنان احادیث منسب تراست
لحن
قول
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٨)

بپرس