سرازاد

لغت نامه دهخدا

( سرآزاد ) سرآزاد. [ س َ ] ( اِ مرکب ) چته. چریک. باشی. پوزوق. حشر. ( یادداشت مؤلف ). || ( ص مرکب ) نجیب. اصیل :
به خرّاد گفت ای سرآزاد مرد
به رنجی دگر گرد پوزش مگرد.
فردوسی.
آن مهتران گفتند ما را در میاه بایدایستادن و این دیوان را بدست شاه بازداد و خود سرآزاد بشد. ( اسکندرنامه ، نسخه سعید نفیسی ). || سرخود. آزاد : ایشان را بگذاشتند تا سرآزاد بر قلعه رفتند. ( اسکندرنامه ، نسخه سعید نفیسی ).

فرهنگ فارسی

( سر آزاد ) چته چریک باشی پوزوق حشر

فرهنگ معین

( سرآزاد ) ( ~ . ) (ص مر. ) نجات یافته .

پیشنهاد کاربران

بپرس