سر زدن


مترادف سر زدن: روییدن، سبزشدن، سر برآوردن، برآمدن، طلوع کردن، بردمیدن ، دیدن کردن، بازدید کردن، ناگهانی به جایی واردشدن

متضاد سر زدن: افول کردن، غروب کردن

معنی انگلیسی:
behead, issue, to be committed, to originate, to drop in

لغت نامه دهخدا

سر زدن. [ س َ زَ دَ ] ( مص مرکب ) سرزنش. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). || گردن زدن. ( برهان ) ( جهانگیری ). سر بریدن. ( آنندراج ). کشتن :
که ما بی گناهیم از رهزنی
اگر بخشش آری اگر سر زنی.
فردوسی.
وز آنجا به نوش آذر اندر شدند
رد و هیربد را همه سر زدند.
فردوسی.
که جام باده به ساقی دهد بدست تهی
به تیغ سر بزند کلک را نکرده خطا.
مسعودسعد.
|| بی رخصت و اجازت و بی خبر و به یک ناگاه به خانه و مجلسی درآمدن. ( برهان ) ( آنندراج ) ( جهانگیری ) :
این جهان الفنجگاه علم تست
سر مزن چون خر دراین خانه خراب.
ناصرخسرو.
جز او هرکه او باتو سر میزند
چو زلف تو بر سر کمر میزند.
نظامی.
|| ملاقات کردن. دیدارکردن. سرکشی و بازرسی کردن :
از آن پس که چندی برآمد بر این
سری چند زد آسمان بر زمین.
نظامی ( شرفنامه چ وحید ص 271 ).
|| طلوع کردن :
شب تیره تا سر زد از چرخ شید
ببد کوه چون پشت پیل سپید.
فردوسی.
شب تیره چون سر زداز چرخ ماه
به خرّاد برزین چنین گفت شاه.
فردوسی.
وز مغرب آفتاب چو سر زد مترس اگر
بیرون کنی تو نیز به یمگان سر از سرب.
ناصرخسرو ( دیوان چ تقوی ص 44 ).
آمد سحر به کلبه من مست و بی حجاب
امروز از کدام طرف سر زد آفتاب.
صائب.
|| ظهور کردن چیزی. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). ظاهر شدن. ( غیاث ) :
چون خطایی از تو سر زد در پشیمانی گریز
کز خطا نادم نگردیدن خطایی دیگر است.
صائب.
|| سر برون آوردن و بلند کردن. || رُستن و روییدن چیزی. ( آنندراج ) :
یک دو مویت کز زنخدان سر زده
کرده یکسانت به پیران دومو.
سوزنی.
- سر برزدن ؛ رُستن. روئیدن. سر برون آوردن :
این نو شکوفه زنده سر از باغ برزده
بر ما ز روز حشر و قیامت گوا شده ست.
ناصرخسرو.
|| کنایه از سعی و تلاش کردن بزور،از قبیل قدم زدن که عبارت از طی کردن راه است به استقامت قدم. || حک کردن. ( آنندراج ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - بریدن سر گردن زدن . ۲ - ناگاه به محلی وارد شدن . ۳ - سر بر آوردن گیاه از خاک . ۴ - طلوع کردن آفتاب . ۵ - رسیدگی کردن وارسی کردن . ۶ - باز دید کردن کسی یا محلی . ۷ - رفتن و خبر گرفتن از کسی .
سربرزدن، سربر آوردن، روییدن گیاه اززمین یابرگ، بی خبرنزدکسی رفتن وازاواحوال پرسی کردن، دیدن

فرهنگ معین

( ~. زَ دَ ) (مص ل . ) ۱ - روییدن گیاه از خاک . ۲ - طلوع کردن آفتاب . ۳ - به احوالپرسی کسی رفتن . ۴ - وارسی کردن .

مترادف ها

appear (فعل)
ظاهر شدن، پدیدار شدن، طلوع کردن، خاستن، سر زدن، طالع شدن

drift in (فعل)
سر زدن، سر کشیدن

be committed (فعل)
سر زدن

drop in (فعل)
سر زدن، خدمت کسی رسیدن، سر کشیدن، اتفاقا دیدن کردن، انداختن در

originate (فعل)
موجب شدن، سر زدن، سرچشمه گرفتن، اغاز شدن یا کردن، سرچشمه گرفتن - ناشی شدن

visit (فعل)
سر زدن، خدمت کسی رسیدن، ملاقات کردن، عیادت کردن، دیدن کردن از، زیارت کردن، دید و بازدید کردن

call on (فعل)
سر زدن، خدمت کسی رسیدن

فارسی به عربی

کمیة

پیشنهاد کاربران

Swing by
سر زدن عملی یعنی مرتکب شدن ، پدیدار گشتن عملی
شمشیر کشیدن خورشید ؛ کنایه از سر زدن خورشید. طلوع آن :
چو خورشید شمشیر رخشان کشید
شب تیره را گشت سر ناپدید.
فردوسی.
از من چه خطایی ظاهر شد که . . . . . . = از من چه خطایی سر زد که . . . . . . . . . .
به ظهور رسیدن:آشکار شدن.
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۲۶۳ ) .
( برگرفته از یادداشت جناب علی باقری )
Drop in
Stop by
خطایی سرزدن= مرتکب اشتباه شدن.
سرزدن= بازدید کردن
سرزدن= سر بریدن
Stop by

بپرس