سران

لغت نامه دهخدا

سران. [ س َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان میان ولایت بخش حومه شهرستان مشهد. دارای 180 تن سکنه است. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9 ).

سران. [ س ِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان ززوماهرو بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. دارای 140 تن سکنه است. آب آن از چشمه و قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و لبنیات. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6 ).

فرهنگ فارسی

دهی است از دهستان ززو ماهر و بخش الیگودرز شهرستان بروجرد .

فرهنگ عمید

بزرگان، رؤسا.

گویش مازنی

/seraan/ هل هله ی عروسی هلهله ی جوانان در زمان بردن عروس به خانه ی بخت و بردن داماد به گرمابه

جدول کلمات

روسا

پیشنهاد کاربران

آغاز و ابتدا مخالف اسر ( ازل ) به معنی بی آغاز
خواجگان. [ خوا / خا ج َ / ج ِ ] ( اِ ) ج ِ خواجه. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به خواجه شود :
ای خواجگان دولت سلطان به هر نماز
او را دعا کنید که او درخور دعاست.
فرخی.
یک روز برملا خواجگان علی و عبدالرزاق پسران خواجه احمد حسن را سخنی چند سرد گفت. ( تاریخ بیهقی ) . رعیتی مستظهر و خواجگانی متمول در عهد او بر مساکن مسکنت بنشستند. ( ترجمه تاریخ یمینی ) .
...
[مشاهده متن کامل]

خواجگان در زمان معزولی
همه شبلی و بایزید شوند.
شیخ نجم الدین رازی.

رهبران، رؤسا، مسؤولان، مقامات، حاکمان، کدخدایان
آقایان عظام، عظام
روسا، پهلوانان
روسا
پهلوانان

بپرس