سرگوشی

لغت نامه دهخدا

سرگوشی. [ س َ ] ( اِ مرکب ) در گوش کسی آهسته سخن گفتن. ( آنندراج ) ( غیاث ). نجوی :
تا دگر بر سرم چه می آرد
زلف او باز گرم سرگوشی است.
عنایت خان آشنا ( از آنندراج ).
- سرگوشی کردن ؛ نجوی کردن. به خفی رازی گفتن.

فرهنگ فارسی

درگوشی، سخنی که آهسته بیخ گوش کسی بگویند
در گوش کسی آهسته سخن گفتن

فرهنگ عمید

سخن گفتن به صورت آهسته، درگوشی.
* سرگوشی کردن: (مصدر لازم ) [قدیمی] آهسته و بیخ گوش با کسی سخن گفتن.

پیشنهاد کاربران

بپرس