سلطان حسین

لغت نامه دهخدا

سلطان حسین. [ س ُح ُ س َ ] ( اِخ ) ابن منصور بایقرا... وی در دربار هرات یکی از درخشانترین مراکز ادب و هنر و علم در مملکت ایران بشمار میرود. بعضی اشعار فارسی او این است :
در غم عشقت مرا نی تن نه جانی مانده
این خیالی گشته وزان یک گمانی مانده
داغها بر استخوانم بین چو خال کعبتین
هریکی از ناوک آن مه نشانی مانده
باقد خم گشته ام از هجر آن ابروکمان
چون کمانم پی بروی استخوانی مانده
چون حسینی بازخواهم خویش را پیرانه سر
مست سر درسجده زیبا جوانی مانده.
( از تاریخ ادبیات ادوارد براون ج 3 ص 424 و مجالس النفایس ص 316 ). رجوع به حبیب السیر و الذریعه و حسین میرزا بایقرا شود.

سلطان حسین. [ س ُ ح ُ س َ ] ( اِخ ) صفوی رجوع به حسین صفوی شود.

فرهنگ فارسی

بن منصور بایقرا ... وی در دربار هرات یکی از درخشانتیرین مراکز ادب و هنر و علم در مملکت ایران بشمار میرود .

پیشنهاد کاربران

بپرس