سمل

لغت نامه دهخدا

سمل. [ س َ ] ( ع مص ) پاک کردن حوض را از گل و لای. || صلح کردن میان قوم. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). صلح افکندن میان قوم. ( تاج المصادر بیهقی ). || گل و لای آوردن دلو با آب اندک. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || کور کردن چشم کسی را و بیرون نمودن. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). چشم برکندن. ( تاج المصادر بیهقی ). سملت عینه ( مجهولا )دعای بد است یعنی کور باد چشم او. ( ناظم الاطباء ).

سمل. [ س َ م ِ ] ( ع ص ) کهنه ( جامه ). ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ) ( ناظم الاطباء ).

سمل. [ س َ م َ ] ( ع اِ ) ج ِ سَمَلَة و سُملَة. به معنی اندک آب در بن خنور مانده یا عام است. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به سمله شود.

فرهنگ فارسی

جمع سمله . بمعنی اندک آب در بن خنور مانده یا عام است .

فرهنگ عمید

۱. کندن چشم کسی، کور کردن.
۲. پاک کردن حوض از گل ولای.
۳. اصلاح کردن میان مردم.
جامۀ کهنه.

گویش مازنی

/semel/ مردی که با زن شوهردار رابطه ی نامشروع داشته باشد – زن باره – هیز

پیشنهاد کاربران

۱۵
به کسر س و سکون م. شن و ماسه در گویش کازرونی ( ع. ش )

بپرس