سواری

/savAri/

مترادف سواری: اتومبیل شخصی، خودرو کوچک، ابر شب هنگام

معنی انگلیسی:
lift, mount, ride, riding, horsemanship

لغت نامه دهخدا

سواری. [ س َ ] ( حامص ) عمل سوار شدن. بر اسب نشستن :
همی خواست منذر که بهرام گور
بدیشان نماید سواری و زور.
فردوسی.
سواری بیاموزد و رسم جنگ
به گرز و کمان و به تیر و خدنگ.
فردوسی.
زین سواری حاصلی نامد مرا
جز که دشت محنت و گرد بلا.
ناصرخسرو.
نیم چندان شگرف اندر سواری
که آرم پای با شیر شکاری.
نظامی.
|| ( ص نسبی ) مقابل باری : یابوی سواری. اسب سواری. قاطر سواری.

سواری. [ س َ ] ( اِخ ) طایفه ای از قبیله بنی طرف قبایل عرب خوزستان. ( جغرافیای سیاسی کیهان ص 92 ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) جمع ساریه ابرهای شب .
طایفه از قبیله بنی طرف قبایل عرب خوزستان

فرهنگ معین

(س َ ) (اِمص . ) ۱ - سوار بودن .۲ - تسلط ، چیرگی . ۳ - اتومبیل های سبک ، اتومبیل های غیر از کامیون و باربری .

فرهنگ عمید

۱. سوار شدن، عمل سوار شدن بر مرکب.
۲. (صفت نسبی ) [مقابلِ باری] اسب و استر و هر مرکبی که بر آن سوار شوند.

فرهنگستان زبان و ادب

{passenger car} [حمل ونقل درون شهری-جاده ای] وسیلۀ نقلیۀ موتوری، غیر از موتورسیکلت، با گنجایش حداکثر ده نفر، برای جابه جایی مسافر

واژه نامه بختیاریکا

دِر دها

دانشنامه عمومی

سواری (فیلم ۲۰۱۴). سواری ( به انگلیسی: Ride ) فیلمی محصول سال ۲۰۱۴ و به کارگردانی هلن هانت است. در این فیلم بازیگرانی همچون هلن هانت، لوک ویلسون، برنتون توایتز، دیوید زایاس، لئونور وارلا، مایک وایت، جی هوگولی، کلوم کیت رنی ایفای نقش کرده اند.
عکس سواری (فیلم ۲۰۱۴)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

مترادف ها

ride (اسم)
گردش سواره، سواری

equitation (اسم)
سوارکاری، سواری، هنر اسب سواری

riding (اسم)
لنگر گاه، بخش، سواری، گردش و مسافرت

فارسی به عربی

جولة , رکوب , موکب

پیشنهاد کاربران

سواری: ( در زبان عربی ) ابری که شبانگاه آید؛. روائح. ( لغتنامه دهخدا )
سواری طایفه عرب ، بزرگ و اصالت دار که نگم براتون…
راه گستر. [ گ ُ ت َ ] ( نف مرکب ) هر مرکب عموماً، واسب خصوصاً. ( ارمغان آصفی ) ( بهار عجم ) . هر مرکوبی اعم از اسب و استر و خر و گاو و اشتر و جز آن. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ) ( آنندراج ) ( از انجمن آرا ) ( از شعوری ج 2 ورق 5 ) . مرکب. ( شرفنامه منیری ) :
...
[مشاهده متن کامل]

که که سنگ آهن ار نعلی
زان سم راه گستر اندازد.
خاقانی.
در آن ره چنان راه گستر براند
که وهم از پیش چند منزل بماند.
زین الدین سنجری.
|| مرکب راهوار و فراخ گام و خوش راه. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ) ( آنندراج ) .

راه انجام. [ اَ ] ( اِ مرکب ) ره انجام. کنایه از اسب. ( فرهنگ رشیدی ) ( انجمن آرا ) . کنایه از هر مرکب عموماً و اسب خصوصاً. ( ارمغان آصفی ) ( بهار عجم ) . مرکب سواری. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ) ( ازنظام ) . اسب و استر و جز آن. ( ناظم الاطباء ) . مرکب. وره انجام نیز گویندش. ( شرفنامه منیری ) :
...
[مشاهده متن کامل]

ماه تا ماند به زرین نعل راه انجام او
نعل راه انجام اورا شکل پر گیرد ز راه.
سوزنی.
|| بعضی بمعنی قاصد گرفته اند. ( از انجمن آرا ) ( رشیدی ) . قاصد و شاطر و پیک. ( ناظم الاطباء ) . قاصد و پیک. ( آنندراج ) . شاطر و پیک. ( برهان ) . || اسباب و مایلزم سفر. ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( از برهان ) ( از نظام ) ( از انجمن آرا ) . و رجوع به ره انجام شود.
ره انجام. [ رَه ْ اَ ] ( اِ مرکب ) زاد و راحله و اسباب سفر از مرکب و مال سواری و جز آن. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ) :
به منزل رسانده ره انجام را
گرو برده هم صبح و هم شام را.
نظامی.
|| مرکب و مال سواری. ( ناظم الاطباء ) . مرکب. ( غیاث اللغات ) . بعضی گویند به معنی مرکب است مطلق ، چه ، معنی انجام به نهایت رساننده و به آخرآورنده است و مرکب راه را به نهایت می رساند پس این معنی بهتر باشد. ( برهان ) . || پیک و قاصد. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ) . قاصد چرا که راه را به انجام می رساند. ( غیاث اللغات ) . || ( ص مرکب ) تیزرفتار. تیزپا. که بسرعت ره درنوردد :
دگر ره گفت با رخش ره انجام
نهی رخشا همی بر چشم من گام.
( ویس و رامین ) .
بیار آن بادپای کوه پیکر
زمین کوب و ره انجام و تکاور.
مسعودسعد.
آباد برآن باره میمون همایون
خوشگام چو یحموم و ره انجام چو دلدل.
عبدالواسع جبلی.
|| اسب تیزرفتار. ( ناظم الاطباء ) ( غیاث اللغات ) :
برفت از پیشم و پیش من آورد
بیابان بر، ره انجامی مشمر.
منوچهری.
ره انجام دل اندر خرمی دار
که روز خرمی این دیار است.
مسعودسعد.
از پشت ره انجام ببینند که شه را
پیروزی و تأیید و ظفر بر سر راه است.
سوزنی.
برآورد از افکندنش کام خویش
سپردش به نعل ره انجام خویش.
نظامی.
ره انجام را زیر زین رام کرد
چو انجم درآن ره کم آرام کرد.
نظامی.
تنوری چنین گرم دربندمان
ره انجام را گرم تر کن عنان.
نظامی.
- ره انجام روحانی ؛ براق. مرکب سواری شب معراج آن حضرت ( ص ) . ( از برهان ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . کنایه از براق حضرت رسول ( ص ) . ( انجمن آرا ) .
- || نفس مطمئنه. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ) ( از آنندراج ) :
ره انجام روحانی او دادمان
ره آورد عرش او فرستادمان.
نظامی.

سواری ها طرگاعه هستن

طایفه سواری بختیاری در قلعه تل
طایفه سواری عرب در اهواز و
شادگان

بپرس