سیخ

/six/

مترادف سیخ: میل، بادبزن، راست، شق، مستقیم

متضاد سیخ: کج، مایل

معنی انگلیسی:
skewer, spit, broach, stiff, stubby, cowlick, poker, erect, prod, spur, stilette, cockspur

لغت نامه دهخدا

سیخ. [ س َ ] ( ع مص ) درآمدن در چیزی نرم. || استوار گردیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

سیخ. ( اِ ) سانسکریت «سیخا» ( نوک نیش )، کردی «سیخی ، سیخو» ( فتیله )، بلوچی «سیه ، سی » ( سیخ )، افغانی «سیخ » ، گیلکی «سخ » ، معرب «سیخ »، ترکی «شیش »، «تفس ». قطعه آهنی باریک و دراز که قطعات گوشت را بدان کشند و کباب کنند. ( از حاشیه برهان قاطع چ معین ). باب زن چه از آهن و چه از چوب که کباب در آن کشند. ( آنندراج ). باب زن و قطعه آهنینی دراز و باریک که پارچه های گوشت رابر آن کشیده کباب کنند. ( ناظم الاطباء ) :
از بی نمکی و بی قراری
بر سیخ جهد که من کبابم.
عطار.
گفته ناگفته کند از فتح باب
تا از آن نه سیخ سوزد نه کباب.
مولوی.
به پنج بیضه که سلطان ستم روا دارد
زنند لشکریانش هزار مرغ بسیخ.
سعدی ( کلیات چ مصفا ص 26 ).
|| هر چیز راست و سخت و نوک تیز مانند خار. ( ناظم الاطباء ) ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). || هر چیز که مانند سر پستان بود و خصوصاً آلتی چرمینه که آنرا پر از شیر کرده در دهان طفل میگذارند تا بجای پستان بمکد. || پیاله شراب خوری. || ابزاری آهنین که بدان پالان را آگنده میکنند. ( ناظم الاطباء ). || میله فلزی که در گیرک ها برای اتصال جریان برق است. ( فرهنگستان ). || قطعه چوبینی که بدان دهان جوال را محکم کنند. || سر صراحی کوچک. || شیاری که با قلبه کرده باشند. || نوعی از یوغ جهت حمل کردن بارها. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

قومی ازهندوان دارای مذهب وشنو (شعبه ای از دین بودایی ). این شعبه در قر. ۱۶ م . بتوسط بابا نانک هندی ایجاد شد و در ۱۸۴٠ م . جامعه ای رسمی تحت تسلط انگلستان در آمد .
( اسم ) ۱ - هر چیز مستقیم و نوک تیز چوبی یا فلزی . ۲ - آلتی فلزی که قطعات گوشت را بدان کشند و روی آتش کباب کنند . ۳ - میله آهنی که در کارگاه نساجی قرقره ها را در آن فرو میکنند . ۴ - ( صفت ) راست مستقیم سیخ ایستاد . یا سیخ و پیاز همراهش کنید . در باب کسیکه ترسو باشد گویند ( به تشبیه وی به زائو ).
در آمدن در چیزی نرم استوار گردیدن

فرهنگ معین

[ سنس . ] (اِ. ) ۱ - هر چیز مستقیم و نوک تیز. ۲ - آلتی فلزی که قطعات گوشت را بدان کشند و روی آتش کباب کنند. ۳ - (ص . ق . ) (عا. ) راست ، مستقیم .

فرهنگ عمید

۱. آلت فلزی که تکه های گوشت را به آن می کشند و روی آتش کباب می کنند.
۲. هر چیز راست و نوک تیز فلزی یا چوبی مانند سوزن و خار و سرشاخۀ نازک درخت.
۳. (قید ) [عامیانه، مجاز] راست، مستقیم.
= سیک

واژه نامه بختیاریکا

تِریکِستِه؛ جیل؛ رُک؛ رُت

دانشنامه عمومی

سیخ قطعه فلز یا چوبی است به صورت کشیده و باریک ساخته یا تهیه می شود و برای نگهداشتن تکه های ماده ای خوردنی ( معمولاً انواع گوشت ) بر روی آتش یا منقل استفاده می گردد. سیخ های فلزی معمولاً از آلیاژهای ضدزنگ آهن ساخته می شوند و ممکن است به شکل مفتول یا اندکی پهن باشند. سیخ ها را برای راحت فرورفتن در ماده غذایی، نوک تیز می سازند. سیخ های فلزی ممکن است دسته ای از جنس چوب یا پلاستیک سخت داشته باشند. سیخ های چوبی از بامبو و سایر انواع چوب تهیه می شوند.
عکس سیخعکس سیخعکس سیخعکس سیخ
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

مترادف ها

prod (اسم)
سیخ، ترغیب، سیخک

goad (اسم)
خار، سیخ، انگیزه، سیخک، سک، مهمیز

gad (اسم)
دیلم، سیخ، گوه، نیزه، سیخک، سنان، شلاق سیخی، ترا بخدا، جاد فرزند یعقوب و زلفه

spur (اسم)
خوشنامی، سیخ، مهمیز، سیخ-ک

grill (اسم)
سیخ، سیخ شبکه ای، گوشت کباب کن

stylet (اسم)
خنجر، دشنه، سیخ، قلم گراور سازی و حکاکی

broach (اسم)
برش، سیخ، سنجاق کراوات، شکل سیخ

skewer (اسم)
سیخ، سیخ کباب، سیخ اهنی یا چوب مخصوص کباب، هر چیزی شبیه سیخ کباب

ramrod (اسم)
سیخ، سنبه، سنبه تفنگ یا توپ

poker (اسم)
سیخ، سیخونک، بازی پوکر، سیخ بخاری، سیخ زن

spit (اسم)
میله، شمشیر، دشنه، سیخ، رطوبت، تف، بزاق، اب دهان، خدو، سیخ کباب

fid (اسم)
سیخ، میله حائل، براز

فارسی به عربی

اطرح , خشبی , شخص , منتصب , مهماز

پیشنهاد کاربران

با اجازتون از sik اومده همین sıxmaq هم ریشش sik هست
واژه سیخ
معادل ابجد 670
تعداد حروف 3
تلفظ six
نقش دستوری صفت
ترکیب ( اسم ) [مٲخوذ از سنسکریت]
مختصات ( اِ. ) 1 - هر چیز مستقیم و نوک تیز. 2 - آلتی فلزی که قطعات گوشت را بدان کشند و روی آتش کباب کنند. 3
...
[مشاهده متن کامل]

آواشناسی six
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ لغت معین
فرهنگ بزرگ سخن

سیخ کلمای تورکی است که از فعل تورکی سیخماق به معنی فشردن و فرو کردن مشتق شده است . سیخ بن فعل سیخماق می باشد که به معنی فشار دادن وفرو کردن است که با مفهوم سیخ کباب هماهنگ می باشد
من در جایی دیدم که:
نقطه: هیچک.
خط: سیخک.
سطح: رویه.
حجم: ستبرا.
پارسی را پاس بداریم.
بوس
spit
سیخ واژه ای پارسی است.
سیخ از واژه ی "سوراخ"گرفته شده، و به معنی سوراخ کننده است.
خود واژه ی ( سوخماخ ) در ترکی از واژه ی "سوراخ"پارسی گرفته شده است
Skewer
سیخ در گویش بهابادی اگر در مورد شلوار و زیر شلواری به کار رود به معنای خشتک است مثل سیخ شلوار، سیخ به معنای خار، مثلا مواظب سیخ های بوته باش یا یه سیخی رفته تو پاش،

بپرس