سیمین بهبهانی

دانشنامه آزاد فارسی

پیشنهاد کاربران

ستاره دیده فروبست و آرمید، بیا
شراب نور به رگ های شب دوید، بیا
ز بس به دامن شب اشک انتظارم ریخت
گل سپیده شگفت و سحر دمید، بیا
شهاب یاد تو در آسمان خاطر من
پیاپی از همه سو خطّ زر کشید، بیا
...
[مشاهده متن کامل]

ز بس نشستم و با شب حدیث غم گفتم
ز غصّه رنگ من و رنگ شب پرید، بیا
به وقت مرگم اگر تازه می کنی دیدار
بهوش باش که هنگام آن رسید، بیا
به گام های کسان می برم گمان که تویی
دلم ز سینه برون شد ز بس تپید، بیا
نیامدی که فلک خوشه خوشه پروین داشت
کنون که دست سحر دانه دانه چید، بیا
امید خاطر سیمین دل شکسته تویی
مرا مخواه از این بیش ناامید، بیا
#سیمین_بهبهانی

هو
شاعر معاصر .

بپرس