شافه

لغت نامه دهخدا

( شآفة ) شآفة. [ ش َ ف َ ] ( ع مص ) به خشم آوردن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). || بیرون آمدن ریش در پای. || ریش شدن ناخن پای. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || ترس از رسیدن چشم زخم. || ترس از راه نمودن کسی را که خوش آیند نباشد دیگری را. ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ). رجوع به شأفة شود.
شافه. [ ف ِه ] ( ع ص ) تشنه و عطشان. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).

شافه. [ ف َ / ف ِ ] ( اِ ) بمعنی شاف و شیاف باشد. ( فرهنگ نظام ) ( آنندراج ). رجوع به شاف شود. دوایی که به مقعد برگیرند. آنچه برگیرند به دبر. هر دوا که بخود برگیرند. شاف و داروی جامد مخروطی شکلی که در مقعد و یا فرج داخل کنند. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از بحر الجواهر ). شیاف. پرزه. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ) :
عمه را نیز شافه ای درداد.
سعدی.
|| پنبه ای که بدارو تر کرده جهت دفعرمد بر چشم نهند. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از بحر الجواهر ). دوای چشم. ج ، شیاف. ( بحر الجواهر ). ج ، شیافات. || ریش پای. ( مهذب الاسماء ). اصل ریش پای. ( دهار ). ریش که در پا درآید و آن را به غیر دوغ علاج نباشد. سوختن ( و آن نام ریش است ).

فرهنگ فارسی

مرد گرامی و دلاور

فرهنگ عمید

= شیاف

پیشنهاد کاربران

شافه : آنکه ادویه چند کوفته با هم آمیخته، هسته طور سازند و بردارند و به آب سائیده در چشم کشند؛ یا دوای مفرد چون صابون و مانند آن تراشیده یا
از ادویة مرکبه مرتب کرده در �دبر� یا �قبل� بردارند. و شافه مسهل که جهت قولنج به کار برند، باید طول وی شش انگشت مضموم باشد، تا به قولون اثر او
...
[مشاهده متن کامل]

برسد و زود عمل کند.

بپرس