شرط

/Sart/

مترادف شرط: پیمان، عهد، قرار، نذر

برابر پارسی: گرو، سامه، پیمان، گروکان، بایسته

معنی انگلیسی:
bet, condition, covenant, precondition, provision, stipulation, clause, term, wager, protasis, string

لغت نامه دهخدا

شرط. [ ش ُ ] ( ع اِ ) نشانی و علامت. ( از غیاث اللغات ). در اصل بمعنی علامت است. ( از سروری ) . || باد موافق و این عربی است بمعنی علامت ، چون این باد علامت نجات کشتی است بدان موسوم شد. ( از سروری ). این باد موافق را شرط از همین جهت گویند که علامت روان شدن جهاز و دور شدن طوفان است. ( از غیاث اللغات ). || ( مص ) نشتر زدن حجام. ( از غیاث بنقل از میر نور اﷲ شارح گلستان ).

شرط. [ ش ُ رَ ] ( ع اِ ) ج ِ شُرطَة. سرهنگ و پیاده شحنه. ( آنندراج ). ج ِ شرطه به معنی چاوش شحنه و سرهنگ آن. ( از منتهی الارب ). || گروهی از برگزیدگان اعوان ولات و ایشان در روزگارما رؤسای ضابطه «پلیس »اند و مفرد آن شرطی به سکون «راء» و فتح آن غلط است. ( از اقرب الموارد ) : لوا فرستاد بولایت فارس و کرمان و خراسان و زابلستان و کابل و شرط بغداد [ معتضد باﷲ ولایت این ممالک را با شرط بغداد برای عمر و لیث ]. ( تاریخ سیستان ).
- امیر شرط ؛ فرمانده و رئیس شرطه ها:
یزید بشرالحواری را امیر شرط کردند. ( تاریخ سیستان ).
- صاحب شرط ؛ همان والی شرط است. رجوع به والی شرط شود.
- والی شرط ؛ فرمانروا و حاکم شرطه ها : پس عمر یزیدبن بسطام را فرمان دادکه والی شرط او بود تا منادی کرد... و یزید بسطام که والی شرط بود کشته شد. ( تاریخ سیستان ).
|| نخستین دسته ای که در جنگ حاضر شوند و آماده مرگ باشند. ( از اقرب الموارد ).

شرط. [ ش ُ رُ ] ( ع اِ ) ج ِ شریط. ( اقرب الموارد ). رجوع به شریط شود.

شرط. [ ش َ رَ ] ( ع اِ ) در لغت بمعنی علامت است و اشراط الساعة ( علامتهای قیامت ) از همین معنی است. ( از تعریفات جرجانی ). علامت. ج ، اشراط. ( اقرب الموارد ). نشان. ( منتهی الارب ) ( ترجمان علامه جرجانی ). || مردم سفله و ناکس. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || مهتر و شریف قوم. از لغات اضداد است. ( منتهی الارب ). اشراف. ضد است. ( از اقرب الموارد ). || ستور ریزه و بلایه. ( منتهی الارب ). رذال مال و خرد آن. ( از اقرب الموارد ). || هر آبراهه خرد که از مقدار ده گزآید. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || اول هر چیزی. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

شرط. [ ش َ ] ( ع مص ) لازم گرفتن چیزی را در بیع و مانند آن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).گرو بستن. ج ، شروط. ( یادداشت مؤلف ). || لازم گردانیدن. ( غیاث اللغات ). لازم گردانیدن چیزی را در بیع. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || پیمان کردن. ( دهار ) ( المصادر زوزنی ) ( یادداشت مؤلف ). اشتراط. ( تاج المصادر بیهقی ). || تعلیق کردن کاری را بکاری. ( غیاث اللغات ). تعلیق کردن چیزی را بچیزی. ( منتهی الارب ) ( کنزاللغات ) ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). معلق کردن چیزی بچیزی دیگر بطوری که تحقق جزء اول بستگی بتحقق جزء دوم داشته باشد. ( از تعریفات جرجانی ). || نشتر زدن. ( دهار ) ( المصادر زوزنی ) ( غیاث اللغات ) ( منتهی الارب ). نیش درزدن.( تاج المصادر بیهقی ). تیغ زدن ، چنانکه برای بیرون کردن خون به حجامت. ( یادداشت مؤلف ). نیشتر زدن. ( مقدمه لغت جرجانی ). نیشتر زدن حجام. ( از اقرب الموارد ). ج ، شروط. ( یادداشت مؤلف ). || در کار سخت و بزرگ افتادن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - قرار پیمان عهد . ۲ - تعلق امری به امر دیگر . ۳ - لازمه امری : شر خدمت به جای آورد . ۴ - تعلیق عملی قضایی به آینده . یا خیار شرط . اختیاری که در ضمن عقد برای یکی از طرفین معامله یا هر دو و یا شخصی ثالث تعیین شود تا بتواند در ظرف مدتی معین معامله را فسخ کند . ۵ - چیزیست که از عدم آن عدم مشروط لازم نیاید جمع : شروط . یا بشرطی که . در صورتی که .
پیمان عهد و پیمان

فرهنگ معین

(شَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - قرار، پیمان . ۲ - الزام و تعلق امری به امر دیگر.

فرهنگ عمید

۱. الزام و تعلیق چیزی به چیز دیگر.
۲. قرار، پیمان.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] شرط امری محتمل الوقوع در آینده که طرفین حدوث اثر حقوقی را متوقف بر حدوث آن امر محتمل الوقوع می نمایند. شرط در علم اصول به معنای هر امری که وجود آن برای تحقق امر دیگری لازم است و در اصطلاح حقوق و فقه به معنی مطلق تعهد است اعم از اینکه در ضمن عقد باشد یا مستقل از عقد. به طور کلی در تعریف شرط به معنای حقوقی و نه معنای منطقی و اصولی در فقه چنین آمده است " الشرط امر زاید علی الثمن و المثمن علی وجه التزام دون التعلیق.... "
در فقه شرط را به دو قسم تقسیم می کنند: شرط ابتدایی و شرط ضمن عقد.
← شرط ابتدایی
شرطی که در ضمن یک عقد آورده می شود می تواند یکی از اقسام زیر را داشته باشد:- ش روط صحیح.- شروط باطل.- شروط باطل و مبطل.
← شروط صحیح
بطلان شرط موجب بطلان عقد نمی شود. چون شرط از ارکان عقد نیست که بطلان آن، موجب بطلان عقد شود. اما قانون مدنی در ماده ۲۳۳ شروطی را ذکر کرده است که نه تنها خود باطل هستند بلکه موجب بطلان عقد نیز می شوند
← شرط خلاف مقتضای عقد
...

[ویکی الکتاب] معنی لَّا یُؤْخَذْ: گرفته نمی شود ( چون جواب شرط واقع شده جزم گرفته است)
معنی یَفْعَلْ: انجام دهد (جزمش به دلیل شرط شدن برای بعد از خود می باشد)
معنی یَفْعَلُواْ: انجام دهند (جزمش به دلیل شرط شدن برای بعد از خود می باشد)
معنی یَفْعَلْهُ: آن را انجام دهد (جزمش به دلیل شرط شدن برای بعد از خود می باشد)
معنی یَقْتُلْ: بکُشد (جزمش به دلیل شرط شدن برای بعد از خود می باشد )
معنی یَقُلْ: بگوید (جزمش به دلیل شرط شدن برای بعد از خود می باشد)
معنی یَکُ: باشد (جزمش به دلیل شرط شدن برای بعد از خود می باشد )
معنی یَرْتَدِدْ: برگردد (جزمش به دلیل شرط شدن برای بعد از خود می باشد)
معنی یُرِدْ: بخواهد ( جزمش به دلیل شرط شدن برای بعد از خود می باشد )
معنی یُرِدْنِ: برای من بخواهد ( جزمش به دلیل شرط شدن برای بعد از خود می باشد )
معنی تَغْفِرْ: بیامرزی (جزمش برای این است که شرط شده برای جمله بعدی)
معنی تَغْفِرُواْ: بگذرید(جزمش برای این است که شرط شده برای جمله بعدی)
معنی تَنصُرُواْ: که یاری کنید(چون شرط شده برای جمله بعدی جزم گرفته)
معنی یُؤْتَ: داده می شود (جزمش به دلیل شرط واقع شدن برای جمله بعد از خود می باشد)
معنی یُعَظِّمْ: بزرگ شمارد (جزمش به دلیل شرط شدن برای بعد از خود می باشد)
تکرار در قرآن: ۱(بار)
«اَشْراط» جمع «شرط» (بر وزن شرف) به معنای «علامت» است. بنابراین «اشراط الساعة» اشاره به نشانه های نزدیک شدن قیامت است.
(به فتح ش،ر) علامت. جمع آن اشراط است چنانکه در مجمع و اقرب و قاموس و صحاح آمده است . اما شرط (به وزن فلس) جمع آن شروط و شرایط است.. آیا جز به ساعت منتظراند که ناگهان آید و حقا که علائم آم آمده است. اهل تفسیر ساعت را قیامت دانسته و علائم آمدن آن را بعثت حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم، انشقاق قمر، آمدن دخان که در آیه . آمده، و نزول آخرین متاب آسمانی گفته‏اند. به احتمال بعضی از بزرگان علامات قیامت خلقت انسان و تقسیم او به نیکان و بدان و آمدن مرگ بر ایشان است. نگارنده احتمال قوی می‏دهم که مراد از ساعت مرگ نه قیامت و کلمه «بَغْتَةِ» نیز حاکی ازآن است. و در آیات بعدی که دنباله همین آیه است آمده «فَکَیْفَ اِذا تَوَّفْتُهُ الْمَلائِکَةِ» و علامات مرگ عبارت اند از پیری، سفیدی موها تقلیل قوا و غیره در بعضی از احادیث که مطالبی راجع به قیامت و ظهور امام زمان علیه السلام آمده و شرایطی بیان فرموده‏اند. و در «ساعة» گذشت که آن به معنی مرگ نیز آمده است . نا گفته نماند شرط (بر وزن فلس) چیزی است که وجود چیزی بر آن بسته است و تحقق شرط علامت تحقق مشروط است از این لحاظ در شرط (بر وزن فرس) نیز معنای اصلی ملحوظ است.

[ویکی فقه] شرط (جمله شرطیه). شرط ( جمله شرطیه )، بخشی از جمله شرطیه، دارای ادات شرط است.
قضایای شرطی معمولا از دو قضیة تشکیل می شود؛ قضیه اول را مقدم یا شرط و قضیه دوم را جزا یا تالی می نامند؛ به بیان دیگر، شرط در جمله شرطی، جمله ای است که بر سر آن ادات شرط در می آید.در عالم اثبات، همیشه شرط در جمله شرطی سبب برای جزا است؛ اگر چه در عالم ثبوت ، ممکن است شرط، علت یا معلول جزا باشد یا میان آنها ملازمه دائمی باشد. این در صورتی است که جمله شرطی، شرطیه لزومیه باشد، اما اگر جمله شرطی ، شرطیه اتفاقیه باشد. ملازمه میان شرط و جزا اتفاقی است نه لزومی.
نکته
در جمله های شرطی ممکن است یک شرط و یک جزا وجود داشته باشد و ممکن است بیش از یک شرط و یک جزا وجود داشته باشد و ممکن است شرط یکی و جزا متعدد و یا شرط متعدد و جزا یکی باشد، که هر کدام حکم مخصوص به خود دارد.

[ویکی فقه] شرط (علوم قرآنی). متوقف و مترتب کردن چیزی بر چیز دیگر را شرط گویند.
شرط یکی از اقسام انشا و به معنای مترتب ساختن وجود چیزی و موضوعی بر وجود چیزی دیگر با یکی از ادوات شرط است؛ خواه ادات شرط ظاهر باشد یا مقدر؛
← نمونه قرآنی
۱. ↑ انعام/سوره۶، آیه۱۲۵.
...

[ویکی فقه] شرط (مقدمه). شرط (مقدمه)، امور دخیل در تاثیر علت برای ایجاد مشروط است.
شرط (مقدمه)، امر وجودی است که هر چند در سلسله علل مشروط ذی المقدمه قرار نداشته و وجود آن را افاضه نمی کند، اما شرایط تاثیر علت برای ایجاد مشروط را آماده می کند؛ یعنی از وجود آن، وجود مشروط (ذی المقدمه) لازم نمی آید، اما از عدم آن، عدم مشروط لازم می آید.بنابراین، شرط از علل معده است؛ برای مثال، بلوغ ، شرط تکلیف است که از عدم آن، عدم تکلیف لازم می آید، اما از وجودش، وجود تکلیف لازم نمی آید، زیرا ممکن است شخص بالغ ، دیوانه باشد و تکلیف نداشته باشد.

دانشنامه عمومی

شرط (برنامه نویسی). در علوم کامپیوتر و در زبان های مختلف برنامه نویسی، عبارات شرطی، عبارات شرطی و سازه های شرطی از ویژگی های است که بسته به ارزیابی درست یا نادرست یک شرایط مشخص شده توسط برنامه نویس، محاسبات یا اعمال مختلفی را انجام می دهد. این امر همیشه با تغییر انتخاب جریان کنترل بر اساس برخی از شرایط حاصل می شود.
در زبان های برنامه نویسی معمولاً از اصطلاح «جمله شرطی» استفاده می شود، در حالی که در برنامه نویسی عملکردی، اصطلاحات «بیان شرطی» یا «ساختار شرطی» ترجیح داده می شوند، زیرا این اصطلاحات همه دارای معانی متفاوتی هستند.
ساختار if–then ( که گاهیif–then–else نامیده می شود ) در بسیاری از زبان های برنامه نویسی، رایج است. گرچه نحو از زبانی به زبان دیگر متفاوت است، در جملات شرطی بر اساس یک شرط خاصی دستور صورت می گیرد. این کد فقط شامل یک شرط است و اگر شرط درست نباشد، برنامه از حالت شرطی خارج می شود.
If ( boolean condition ) Then ( consequent ) Else ( alternative ) End If مثال:
If stock=0 Then message= order new stock Else message= there is stock End If در کد مثال بالا، بخشی که با ( شرط بولین ) نشان داده می شود، یک عبارت شرطی را تشکیل می دهد، دارای ارزش ذاتی ( به عنوان مثال، ممکن است با هر یک از مقادیر True یا False جایگزین شود ) اما هیچ معنی ذاتی ندارد. در مقابل، ترکیبی از این عبارت، If و Then آن پیرامون آن، و نتیجه ای که متعاقباً به دنبال آن وارد می شود، یک جملهٔ شرطی را تشکیل می دهد، دارای معنی ذاتی است ( به عنوان مثال، بیان یک قاعده منطقی منسجم ) اما هیچ ارزش ذاتی ندارد.
با استفاده از else if ، ترکیب چندین شرط امکان پذیر است. فقط عبارات پیروی از شرط اول که درست تشخیص داده می شوند اجرا می شوند. از سایر عبارات صرف نظر خواهد شد. این در حالیست که با افزودن else می توان شرط را به دو یا چند قسمت تبدیل کرد. در این حالت در صورت درست بودن شرط، سناریوی ۱ صورت می گیرد و اگر شرط کاهند شده مطابق ستمنت درج شده نباشد، برنامه وارد حالت دوم یعنی else می شود.
عکس شرط (برنامه نویسی)عکس شرط (برنامه نویسی)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

(در لغت به معنی عهد و پیمان) در اصطلاح حقوق، در دو معنی به کار می رود: در معنای اوّل، امر محتمل الوقوعی است در آینده که اگر محقق شود، حقی به نفع مشروط ٌلَه برقرار و ایجاد می شود؛ در این معنی، شرط، در فقه این گونه تعریف شده است: چیزی که اگر به وجود نیاید و محقق نشود، اَمر مَشروط هم به وجود نمی آید، ولی اگر محقق شود، برای تحقق امر مشروط، به تنهایی کافی نیست. شرط، در معنای دوم به معنای تَعهُّد، و همواره در پیوند با یک قرارداد یا معامله است. مطابق مادۀ ۲۳۴ قانون مدنی، شرط در این معنی به اعتبار موضوع سه نوع است: شرط صفت، شرط فعل، و شرط نتیجه؛ شرط صفت ناظر به اوصاف و مشخصات یا کمیت یا وزن و رنگ مال مورد معامله است، مطابق مادۀ ۲۲۴ قانون مدنی، شرط فعل، عبارت است از این که یکی از طرفین معامله یا شخص ثالثی، تعهد کند کاری را انجام دهد یا آن را ترک کند. براساس مادۀ ۲۳۶ قانون مدنی، شرط نتیجه، آن است که در متن معامله، تحقق امری یا اثری به طور خودبه خود در خارج شرط شود، بدون آن که موقوف به امر دیگری باشد یا نیاز به اقدام جدید یا قرارداد جدیدی باشد. احکام شرط به معنای دوم از فقه امامیه اخذ شده و در مواد ۲۳۲ تا ۲۴۶ قانون مدنی آمده است. شرط به این معنی بر دو نوع است: شرط صحیح، و شرط فاسد. شرط فاسد نیز خود دو گونه است، بعضی شروط فاسد و باطل است و به علت فاسد بودن قابل اجرا نیست، لکن اثری در معامله یا عقد مربوط ندارد و فساد یا بطلان شرط به معاملۀ اصلی سرایت نمی کند، اما بعضی شروط فاسد، معامله یا عقد اصلی را نیز فاسد و بلا اثر می کند. مهم ترین احکام مربوط به شرط را می توان به شرح زیر خلاصه کرد: شرط صحیح، ممکن است به صورت شرط صفت یا فعل یا نتیجه باشد. در مورد شرط صفت: هرگاه پس از معامله، معلوم شود موضوع مورد معامله فاقد اوصاف و مشخصات شرط شده است، ذینفع (مشروطٌ له) می تواند معامله را فسخ، یا با همان وضعیت قبول کند. در صورتی که مالی به شرط داشتن کَمیّت معیّنی معامله شده باشد و بعد معلوم شود کمتر از آن است، مشتری حق فسخ دارد و اگر بیشتر از مقدار ذکر شده باشد، فروشنده حق فسخ دارد؛ در مورد شرط فعل: کسی که مُلزم به انجام کار یا ترک کاری شده، باید آن را انجام دهد و در صورتی که امتناع ورزد، ذینفع (مشروطٌ له) می تواند به دادگاه مراجعه کند و مجبور بودن او را به انجام شرط درخواست نماید. اگر انجام شرط، توسط شخص متعهد مقدور نباشد، و شخص دیگری بتواند آن را انجام دهد، شرط مذکور به خرج متعهد اجرا می شود. هرگاه شخص دیگری هم نتواند شرط را انجام دهد، مانند کشیدن تابلوی نقاشی توسط نقاش خاص یا انجام کارهای مهندسی توسط کارشناس خاص، ذینفع می تواند معامله را فسخ کند. هرگاه بعد از معامله، معلوم شود که انجام کارِ موضوع شرط، از اول، فسخ بوده یا بعداً فسخ شده، ذینفع می تواند معامله را فسخ کند، اما اگر فسخ شدن انجام شرط، ناشی از عمل خود ذینفع باشد، حق فسخ ندارد. ذینفع (مشروطٌ له) شرطِ فعل می تواند هر زمان آن را ساقط کند و از انجام آن صرف نظر نماید؛ در مورد شرط نتیجه: به کمک شرط نتیجه، ضمن معامله، می توان تحقق و ایجاد بعضی عقود و قراردادها را به صورت شرط نتیجه درج کرد مانند وکالت یا وصایت، اما تحقق و انعقاد برخی عقود به صورت شرط نتیجه ممکن نیست، زیرا محتاج مقدمات و قصد خاص است، مثلاً نمی توان ضمن قرارداد خرید و فروش یا سایر عقود شرط کرد که به محض انجام معامله، رابطۀ زوجیت بین دو نفر برقرار شود، یا طلاق انجام شود، زیرا نکاح و طلاق و امثال آن ها محتاج تشریفات و مقدماتی است. در کلیۀ شروط ضمن عقد، در صورتی که معامله یا عقد اصلی به هم بخورد یا فسخ شود یا معلوم شود از اساس باطل بوده، شرط ضمن عقد نیز بی اثر می شود. شروط محدودکننده شرطی است که به موجب آن حقوق اَحَد از طرفین محدود می شود مانند آن که در عقد اجاره، شرط شود که مستأجر حق استفاده تجاری از مورد اجاره را ندارد، این شرط صحیح بوده و بین طرفین لازم الاجراست.

مترادف ها

qualification (اسم)
صلاحیت، صفت، شرط، قید، وضعیت، توصیف، شرایط

article (اسم)
ماده، عمل، شرط، اسباب، مقاله، بند، گفتار، فقره، فصل، حرف تعریف، متاع، کالا، چیز

agreement (اسم)
توافق، پیمان، سازش، موافقت، قرار، قبول، عهد، قرارداد، معاهده، عقد، مطابقهء نحوی، معاهده و مقاطعهء، شرط، عهدنامه

vow (اسم)
پیمان، عهد، شرط، قول، نذر، سوگند، میثاق، سوگند ملایم، میعاد

term (اسم)
دوره، شرط، لفظ، مهلت، مدت، هنگام، اصطلاح، شرایط، نیمسال، جمله، روابط، میعاد، دوره انتصاب، ثلث تحصیلی

condition (اسم)
شرط، حالت، وضعیت، چگونگی، حال، روزگار

bet (اسم)
شرط، موضوع شرط بندی، نذر

if (اسم)
شرط، تصور

clause (اسم)
ماده، شرط، جزء، بند، فصل، قضیه، جزئی از جمله

provision (اسم)
ماده، شرط، بند، قید، اغذیه، علوفه، توشه، تهیه، قوانین، تدارک، شرط کردن

stake (اسم)
شرط، سندان، گرو، میخ چوبی، ستون چوبی یا سنگی تزئینی

reservation (اسم)
ذخیره، شرط، قید، احتیاط، ملاحظه، استثناء، کتمان، تقیه، قطعه زمین اختصاصی

limitation (اسم)
شرط، سابقه، محدودیت، تحدید، محدود سازی

modality (اسم)
شرط، قید، چگونگی، ماهیت، کیفیت، عرضیت

proviso (اسم)
شرط، بند، قید، جمله شرطی

فارسی به عربی

اذا , اقرر , تعبیر , تقیید , حجز , حصة , شرط , مقالة , موهل , وعد
( شرط (بندی ) ) رهان

پیشنهاد کاربران

شرط
گویش:shart
پارسی یا عربی:عربی
برابر پارسی:پیش نیاز، گرو
شرط چیزی است که برای انجام دادن کاری گذاشته می شود و به گونه ای برای اینکه آنکار رخ دهد نیاز است.
پس می توان برابر پیش نیاز را برایش گرفت. چون پیش نیازی چیزی است که برای چیزی بایدی باشد و اگر این پیش نیاز نباشد آن خواسته هم رخ نمی دهد که همین شرط است.
...
[مشاهده متن کامل]

پس شرط=پیش نیاز

شَرط: پیشنیاز
🇮🇷 همتای پارسی: اگر 🇮🇷
نمونه:
نادرست: به یک شرط، آپارتمان را تخریب نمی کنیم ❌
درست: به یک اگر، ساختمان را ویران نمی کنیم ✅
شرط زدن یعنی با تیغ خراشیدن
شَرط
اَرَبی شده ی : چَرت وَ چِرا یِ پارسی و همریشه با :
انگلیسی : sure
آلمانی : sicher ( زیشِر )
عینا مترادف شرط بند نه چیز دیگه
اندازه ی سردی وگرمی ومیانگین آن ها و بارشها وحشکی ها فشار هوا و نم هوا وسوی باد هادر یک یا چندسال را آب وهوای یک جا گویند. اقلیم، کلیمات. Calimat.
Kwrdī:Marj
علت و دلیل و سبب و موجب وقوع امری
قید
عهد و پیمان
کردی: مَرج
نَهِش
شرط اساسی
پوزش می خواهم در کامنت پیشین به جای �پیغان� به اشتباه، �پیغام�نوشته شده است
شرط = پیغام
مشروط = پیغانوند
پادشاهی مشروطه = پادشاهی پیغانوند
تفاوت شرط با قید چیست ؟
قید محکم تر از شرط است . و در واقع لازمه قطعی یک شی است . و با انتفای آن مقید هم از بین میرود . یعنی عقد منفسخ نیشود . اما عدم اجرای شرط نهایتا حق فسخ را ایجاد میکند .
قمار ، مراهنه
شرط ( Wager ) :[اصطلاح کازینو]هر شرطی که در یک کازینو آنلاین یا سنتی ارائه شود.
شرط : رسم و آیین
( ( شرط مردان نیست در دل عشق ِجانان داشتن
پس دل اندر بند ِوصل و بند ِهجران داشتن ) )
( تازیانه های سلوک، نقد و تحلیل قصاید سنائی، دکتر شفیعی کدکنی، زمستان ۱۳۸۳، ص 412. )

برابر شرط گرا و گرو و شرط بندی میشه گروبندی
اگر و مگر
برای باره ای چون �پیش شرط� نیز می توان گفت و نوشت: �اگر و مگری از پیش�
پیمان
کسی باید پیشنهاد بده که زبانشناس باشه، چون :
واژه آریایی ژرت یا شرت یا چرت čart که عرب آنرا شرط مینویسد در اصل به معنای اطمینان داشتن خاطرجمع بودن است که در لاتین به شکلcertus در ایتالیایی به شکل certo و در انگلیسی به شکل sure به معنای مطمئن و در سنسکریت به شکل dhRta धृत و به معنای deposited as surety آمده است. در ایران واژه چرت همخانواده دیگری دارد که آن واژه چرا نه به معنای پرسش بلکه به معنای اطمینان داشتن است. به این مثال از کاربرد چرا در معنای اطمینان بنگرید؛ اولی: اونا امروز نمیان. دومی: چرا، میان. میدونم که میان
...
[مشاهده متن کامل]

این واژه تازى ( اربى ) است و سپارش مى گردد بجاى آن از واژه هاى مَرْجMarj ( کردى:شرط ) و بَسَّهْ Bassah ( گیلکى:شرط ) نهشNahesh ( از کنشِ نهادن : شرط ، مقررسازى ) سامه Sameh ( پارسى: عهد ، پیمان ، شرط و پناه ) غُنوَند Qonvand ( پارسى: شرط و عهد و پیمان ) پیغان Pighan
...
[مشاهده متن کامل]

( پارسى: شرط و عهد و پیمان ) ، داو Dav ( پارسى: نوبت ، ادعا ، شرط ) بهره بجویید.

نهش، گرو، پیش نیاز، گروگان، پیمان، سامه ( آنندراج ) ، غُنوَند ( برهان ) پیغان ( برهان ) ، داو ( فرهنگ کوچک ) ‏
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٦)

بپرس