شعر فارسی

پیشنهاد کاربران

زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نیست
در حق ما هر چه گوید جای هیچ اکراه نیست
در طریقت هر چه پیش سالک آید خیر اوست
در صراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیست
و رسالت من این خواهد بود. .
تا دو استکان چای داغ را
از میان دوصد جنگ خونین به سلامت بگذرانم
تا در شبی بارانی آن ها را با خدای خویش
چشم در چشم هم نوش کنیم
خداوندنصیب هیچ کافری نکند
کرشمه های بتی راکه من پرستیدم
به این فنجان که صبوری صبحی منتظر را مه آلوده دارد تا من که سرِ باران خورده ام را در تاریکی می جویم برگرد، از نقشِ اسب برگرد و دلتنگی ت را با من بگو
این نرگس را بستان و پیشانی غمگینان را ببوس . . .
جهت غمگین منشین ک بدست تو در آید بیقین
شمع بزم محفل شاهان شدن ذوقی ندارد
ای خوش آن شمعی که روشن میکند ویرانه ای را

بپرس