شعر منثور چیست

پیشنهاد کاربران

شعر منثور چیست؟

به شعری که در قالب نثر نوشته شود « شعر منثور » می گویند.

مشخصّات قالب شعر منثور:

1 - برش سطور بر طبق اصول و قاعده نیست و هرکس مطابق سلیقه ی خویش نسبت به قطع سطور و زیر هم چیدن آنها اقدام می نماید. این کار معمولاً همزمان با سرایش نیز انجام می گیرد ( البته مهارت در چینش کلام و سطور به خاطر حفظ زنجیره ی معنا مهمتر است )
...
[مشاهده متن کامل]

2 - ظرفیت محتوا به دور از اشل خاص و قلمدوانی در حصار وزن منظم و موسیقی منظّمی نبوده و خارج از نرمال و محدودیت می باشد. لذا مطابق میل نویسنده می تواند از کوچکتر از دو سطر تا بزرگتر از یکصد سطر در نوسان باشد.
3 – قالب شعر منثور بر خلاف قالب های منظوم کلاسیک و قالب های زلال، بدون شکل است.

انواع شعر منثور:

بطور کلی « شعر منثور » به دو نوع ( شعر منثور عروضی و شعر منثور ساده ) تقسیم می گردد که به توضیح هر کدام پرداخته می شود:

الف – شعر منثور عروضی:

به آن نوع شعری که در قالب های عروضی نثر کلاسیک مثل نثر روان عروضی، نثر مسجّع روان و انواع مختلف بحر طویل ایجاد گردد گفته می شود. محتوا در قالب شعر منثور عروضی، علیرغم داشتن آرایه های ادبی، با آهنگ کلام و وزن روان عروضی همراه بوده و سطور، به دور از قاعده ای خاص و مطابق میل هر کسی قابل برش و تقسیم شدن است.

نمونه هایی از شعر منثور عروضی:

طرزی افشار: ( قرن یازدهم ) :
ملکا، دادگرا، پادشها، بنده نوازا، که مرا نیست ز خود خیر، بده خیر و به توفیق و به لطف و به کرم، تا به اصولم، به فروعم، ز کَرَم های تو اینها نه بعید است، که خلاقی و رزاقی و بیرون کنی از نخل رطب، شکّرِ شیرین ز قَصَب، نیست ز لطف تو عجب، کز کرمِ خویش بر آری ز کرم مقصدِ ما را . . .
برش:
ملکا،
دادگرا،
پادشها،
بنده نوازا،
که مرا نیست ز خود خیر،
بده خیر و به توفیق و به لطف و به کرم،
تا به اصولم،
به فروعم،
ز کَرَم های تو اینها نه بعید است،
که خلاقی و رزاقی و بیرون کنی از نخل رطب،
شکّرِ شیرین ز قَصَب،
نیست ز لطف تو عجب،
کز کرمِ خویش بر آری ز کرم مقصدِ ما را . . .

دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی:
آخرین برگ سفرنامه ی باران این است که زمین چرکین است

برش:

آخرین برگ سفرنامه ی باران این است
که زمین چرکین است

اخوان ثالث:
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت، سرها در گریبان است. کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را. نگه جز پیش پا را دید نتواند که ره تاریک و لغزان است و گر دست محبت سوی کس یازی به اکراه آورد دست از بغل بیرون که سرما سخت سوزان است. . .

برش:
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت،
سرها در گریبان است
کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را.
نگه جز پیش پا را دید نتواند که
ره تاریک و لغزان است
و گر دست محبت سوی کس یازی
به اکراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است. . .

تقی رفعت:
ارومی کز خرابی های بیداد پریشان ، بی قرار، آزرده می بود که فرزندان خود را دیر یا زود
به جلادان استبداد می داد. ارومی کی ز آفت خواهد آسود؟
خداوندا کدامین بخت شومی سوخت ارومی ؟ ارومی انتظاری غیر از این داشت
ارومی انقلاب روس را دید . نهفت اندر دلش فریاد و بلعید. فغان سینه ی رنجور پنداشت
که بتوان خصم دیرین بازبخشید. چه بود، افسوس ! مردی را لزومی . سوخت ارومی !

برش:
ارومی کز خرابی های بیداد پریشان ، بی قرار،
آزرده می بود که فرزندان خود را دیر یا زود
به جلادان استبداد می داد
ارومی کی ز آفت خواهد آسود؟
خداوندا کدامین بخت شومی
سوخت ارومی ؟
ارومی انتظاری غیر از این داشت
ارومی انقلاب روس را دید
نهفت اندر دلش فریاد و بلعید. فغان سینه ی رنجور پنداشت
که بتوان خصم دیرین بازبخشید
چه بود، افسوس ! مردی را لزومی
سوخت ارومی !

ابوالقاسم لاهوتی ( 1264 – 1336 )
سنگر خونین
سنگر خونین، در قالب نثر از لاهوتی ست که ترجمه ی یکی از اشعار ویکتور هوگو ( ۱۳۰۲ ) که در مسکو نوشته شده است

رزم آوران سنگر خونین شدند اسیر با کودکی دلیر به سن دوازده

- آن جا بُدی تو هم؟
- بله!
با این دلاوران.
- پس ما کنیم جسم تو را هم نشان به تیر تا آن که نوبت تو رسد، منتظر بمان

یک صف بلند شد همه لول تفنگ ها آتش جرقه زد
تنِ هم سنگرانِ او غلتان فتاد بر سر خاشاک و سنگ­ها.

- “اذنم بده به خانه روم تا کنم وداع
با مادر عزیز″ – ( به سلطان فوج گفت )
الساعه خواهم آمد. ”
- عجب حقه ای زدی!
محکوم کیستی اگر اصلا ً نیامدی؟
خواهی زچنگ ما بگریزی به حرف مفت!
- “سلطان نه. ” – ( داد پاسخ او، کودک شجاع )
- “خانه­ات کجاست؟”
- “پهلوی آن چشمه، این طرف. ”
- “­ها… پس برو. ”

- “چه گول زد او را”
( میان خود، سربازها به مسخره گفتند آن زمان )

خِرخِر و ناله دم مرگ دلاوران
با قاه قاه خنده بد آغشته
ناگهان
شوخی شکست، هرکه به حیرت نظرکنان
محکوم خردسال، می­آمد ز پشت صف!

آمد
میان کوچه به دیوار تکیه داد
خونسرد و بی­تزلزل و مغرور ایستاد
آن جا که پیکر رفقایش به خون فتاد
- “این من!”
( کشید عربده )
“خالی کنید تیر…
وحدت و تشکیلات

سرو ریشی نتراشیده و رخساری زرد. زرد و باریک چو نی سفره ای کرده حمایل، پتویی بر سر دوش
ژنده ای بر تن وی. کهنه پیچیده به پا، چونکه ندارد پاپوش در سرِ جاده ری چند قزاق سوار از پِیَش آلوده به گرد. دست­ها بسته ز پس، پای پیاده، بیمار که رود ای . . .

بپرس