شعر: گفتاری ادبی کوتاه یا بلند و آهنگین که با به کار گیری آرایه های ادبی و تصویر سازی، و در قالب�های شناخته شده [آزاد، غزل، قصیده، رباعی، مثنوی و. . . ] سروده می شود و با آن احساسات درونی، سرگذشت ها، داستان ها، مشکلات جامعه، و دیگر موضوعات به صورتی دلنشین بیان می شود که تاثیر آن بر شنونده بسیار بیش تر از نثر است و می توان بر روی این گفتار آهنگسازی کرد و آن را با موسیقی همراه نمود.
... [مشاهده متن کامل]
همتای پارسی این واژه ی عربی، واژه ی گایت gAyt می باشد که در سنسکریت گایتره gAytra می باشد.
مهدی بارانی:
شعر:سخنی است موزون ، مقفّا و مخیل
در شعر مپیچ و در فن او
چون اکذب اوست احسن او
نظامی
واژه شعر
معادل ابجد 570
تعداد حروف 3
تلفظ ša'r
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [عربی] ( زیست شناسی ) [قدیمی]
مختصات ( شَ ) [ ع . ] ( اِ. )
آواشناسی Se'r
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع واژگان عامیانه
به جای واژه عربی شعر می توان واژه ی چکامه پارسی بکاربرد
گر شاخه ها دارد تری
ور سرو دارد سروری
ور گل کند صد دلبری
ای جان، تو چیزی دیگری
کردی جنوبی: چِرینَه، چِرینِه
نظم. [ ن َ ] ( ع اِ ) شعر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . کلام موزون. مقابل نثر. ( المنجد ) ( از غیاث اللغات ) ( از اقرب الموارد ) . سخن راست کرده بر وزن. ( از مهذب الاسماء ) . شعر. چامه. پیوسته. سرود. نظام. ( یادداشت مؤلف ) :
... [مشاهده متن کامل]
ز گاه کیومرث تا یزدگرد
به نظم من آید پراکنده گرد.
فردوسی.
نگه کردم این نظم و سست آمدم
بسی بیت ناتندرست آمدم.
فردوسی.
با نظم ابن رومی و با نثر اصمعی
با شرح ابن جنی و با نحو سیبوی.
منوچهری.
سواران نظم و نثر در میدان بلاغت درآیند. ( تاریخ بیهقی ص 392 ) .
در باغ و راغ دفتر و دیوان خویش
از نظم و نثر سنبل و ریحان کنم.
ناصرخسرو.
نبیند که پیشش همی نظم و نثرم
چو دیبا کند کاغذ دفتری را.
ناصرخسرو.
ز نظم و نثرش پروین و نعش خیزد و او
بهم نماید پروین و نعش در یک جا.
خاقانی.
آسمان داند که گاه نظم و نثر
بر زمین چون من مبرز کس ندید.
خاقانی.
نبینی جز مرا نظم محقق
نبینی جز مرا نثر مبرهن.
خاقانی.
کسی گیرد خطا بر نظم حافظ
که هیچش لطف درگوهر نباشد.
حافظ.
گردون چو کرد نظم ثریا به نام شاه
من نظم خود چرا نکنم از که کمترم.
حافظ ( آنندراج )
آیا �شعر� معنای ابریشم هم می ده؟ در شعر مولانا دیدم:
گفت لبسش گر ز شعر و ششترست -
اعتناق بی حجابش خوشترست
گر شاخه ها دارد تری
ور سرو دارد سروری
ور گل کند صد دلبری
ای جان تو چیزی دیگری
رفته چون مه به محاقم که نشانم ندهند هرچه جویند کران تا به کران ندهم
شعر دارای دو معنی است :
شِعر : به معنای آواز، چکامه و قصیده
شَعر : گیسو و موی انسان یا حیوان [مثلا صنعت شَعربافی]
دلی بی منطق و منطقی بی دل
یکی را بر عقل زند یکی را بر دل
کاش می شد عمر خود را هدیه میدادم به او زندگی رادوست دارم مادرم رابیشتر
کردی کلهری: چِرین
کردی کرمانجی: هلبست
این واژه اربی است و پارسی آن بدین گونه می باشد:
سروده - شعر
سراینده - شاعر
سرودن - شعر گفتن
پیروز و مانا باشید.
اینگونه می نماید که کار پربارتر ی است اگر که دوستانی که ریشه های واژه ها را به زیبایی و راستی به زبان های کهنسالی چون سانسکریت پیوند می دهند، و ریشه واژه ها را در زباندهای هند واروپایی مانند سانسک یت پی می گیرند، در گردآوری این واژه های سانسکریت، از نوشتن واژه سانسکریت به پارسی نویسی پرهیز کنند، یا که به شایستگی واژه سانسکریت را به لاتین و خود الفبای سانسکریت بنویسند، که بتوان آن را در پهنه گسترده تری جستجو و وارسی کرد ، که یافتن واژه ای در رخت سانسکریت با الفبای پارسی خودمان، چنانکه روشن و آشکار است، جستجوی واژه را دشوار میکند
... [مشاهده متن کامل]
برای نمونه دوست گرامی "هستی"، رنج کار شایسته چون یافتن ریشه های واژه "شعر" را که واژه ای تازی است به ریشه سانسکریت واژه پیوند می دهد، اما برابر نهاده سانسکریت را به الفبای پارسی ما می نویسد، که خود واژه بایستی به الفبای خود واژه سانسکریت یا به کمی "حداقل" به لاتین نوشته شود
علم رخشان گوهری باشد بر اکلیل حیات
ارزش گوهر کی داند گر نباشد گوهری
گوهر اندیشه را از تیره گی بخشد نجات
گوهری داند کمال صنعت روشنگری
واژگان زیبای پارسی جایگزین شعر این هاست:
نشید
چامه
چگامه
شیر واژه ای کهن است پارسی که پس شید و سپس نشید شده است.
چگامه هم امروزه چکامه و با گژدیسی چغامه و چغانه گفته می شود
سرود - آهنگ
به ترکی "سؤی" یا "قؤشاق" میگویند.
"سؤی" کلمه ای است که از آن فعل های زیر ساخته شده است:
1 - "سؤیله مک" : بیان کردن، اظهار کردن، هم معنی tell در انگلیسی است.
2 - "سؤیلاماق": شعر گفتن، سرودن شعر
... [مشاهده متن کامل]
3 - "سؤیلتمک": سبب بیان و اظهار شخص شدن
4 - "سؤیلنمک": اظهار شدن، بیان شدن، در معنای با خود حرف زدن و به خود غر زدن هم به کار میرود.
5 - "سؤیلشمک": اختلاط کردن، گفتگو کردن
"قؤشاق" هم از فعل "قؤشماق" به معنی سرهم کردن است.
به مشاعره هم "قوشوشماق" میگویند.
صوفی نشود صافی تا درنکشد جامی
صد سال سفر باید تا پخته شود خامی
شعر= شیر: در آغاز در ایران باستان به معنی ترانه بوده است که بعد ها
به معنی سرود، چکامه بکار برده شده است معادل سامی اینواژه در زبانهای سامی یعنی عربی و آکدی و آشوری
zamāru; zamāru ša pitni به معنی شعر بوده است و این اشتباه تاریخی و مصطلح است که برخی لغت دانان ایرانی شعر را وامواژه از عربی دانسته اند شعر واژه ای ایرانی است.
... [مشاهده متن کامل] چکامه. . . .
برابر پارسی شعر بهتر است بگوییم هلبست
که از زبانهای ایرانی است
ز باغ ای باغبان ما را همی بوی بهار آید
آفتاب دلتنگی، لبخند می زندبه سایه دیوار آرزوها
تا دوباره بلندای دست های فاصله در لمس مرکب خسته قلم، نوید رقصی کور نشاند برچین دامن زنی که عمری است هیجان غروب نگاهش را جزء تابش تردید محرمی نیست.
شعر. [ ش َ ] ( ع ) مو.
وَ لَحْمِی وَ دَمِی وَ شَعْرِی وَ بَشَرِی وَ عَصَبِی وَ قَصَبِی وَ عِظَامِی. . . ( از دعای روز عرفه امام حسین علیه السلام )
و گوشتم، و خونم، و مویم، و پوستم، و عصبم، و نایم، و استخوانم. . .
... [مشاهده متن کامل]
یکی از روش های یادسپاری حفظ عبارت کوتاه ی [شَعْرِی وَ بَشَرِی:مویم و پوستم ]
شعر. [ ش ِ ] ( ع ) دانستن و دریافتن چیزی. ( هم خانواده شعور به معنای فهم )
وَ لَیْتَ شِعْرِی یَا سَیِّدِی وَ اِلَهِی وَ مَوْلاَیَ اَتُسَلِّطُ النَّارَ عَلَی وُجُوهٍ خَرَّتْ لِعَظَمَتِکَ سَاجِدَهً ( از دعای کمیل )
ای کاش می دانستم ای سرورم و معبودم و مولایم، آیا آتش را بر صورتهایی که برای عظمتت سجده کنان بر زمین نهاده شده مسلّط می کنی.
از روش های یادسپاری حفظ عبارت کوتاه ی [لَیْتَ شِعْرِی: کاش می دانستم] یا در نظر گرفتن هم خانواده آن یعنی شعور.
شعر
به فتح شین و سکون عین و رای مهملتین به فارسی موی و به ترکی قبل و به هندی بال نامند جمع آن اشعار و شعور و شعار آمده .
ماهیت آن : متولد از ابخـره و ادخنـه اخـلاط محترقـه و یابسـه است و فرق میـان آن و صـوف و وبـر آنسـت کـه شـعر پیچیـده نمیباشد به خلاف صوف و وبر و صوف نرم و نازک و مـابین آن هر دو است و صوف را به فارسی پشم و وبر را کرک نامند و هر سه عام اند همـه حیوانـات یعنـی بعضـی را شـعر و و بـر هـر دو میباشد مانند بز و بعضی را پشم فقط میباشد مانند میش و بـره و بعضی را موی فقط مانند اکثر حیوانات و انسان را نمی اشد مگـر شعر فقط و از مطلق آن مراد شعر انسان است .
... [مشاهده متن کامل]
طبیعت آن : سرد و خشک است.
افعال و خواص آن : سوخته آن مسخن و بغایت مجفف و بیلـذع و جهت آکله و خشک کـردن زخمهـا و قـلاع و قـروح ذرور و اً طلاء با عسل و با کندر و زفت جهت جراحات سر ذروراً بعـ د از مالیدن زفت بر آنها و طلای آن با مرداسنگ جهت تسکین جرب و حکـه شـدید قـوی چشـم و بـا روغـن زیتـون و یـا آب جهـت سوختگی آتش و با سرکه ساییده آن جهت تحلیل و قلـع ثآلیـل و بثور و سگ دیوانه گزیده و با شراب و روغن زیتـون جهـت ورم سر و جراحت آن و به دستور غیر محرق آن و محرق آن با عسـل جهت قلاع دهان اطفال و با روغن گوسـفند جهـت عشـره و ورم حادث از آن و ذرور آن جهت بروز مقعده و رد کننده آنست بـر موضع خود و قطور آن با روغن گل جهت تسکین درد گوش و بـا
سفیداب و توتیای مغسول و گل ارمنی جهت حرقۀ البول مجـرب و بخور آن جهت صـرع سـددی و گریزانـدن هـوام و حمـول آن جهت سیلان رحم و تجفیف رطوبات آن و صرع و ماءالشعر کـه از تقطیر آن حاصل میگردد جهت داءالثعلـب و رویانیـدن مـوی مجرب و به دستور دهن آ ن و نیز مقوی باه اسـت و تعلیـق مـوی طفل پیش از آنکه صلب شده باشد جهت نقرس و عقـرب گزیـده نــافع و دســتور احــراق آن در دســتورات مقدمــه و دهــن آن در مرکبات در ادهان مذکور شد.
به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل
که گر مرداد نیابم به قدر وسع بکوشم
نیست ما را هوس زلف پریشان کسی
شعر[اصطلاح مداحی ]: یکی از ابزارهای فن مداحی است. البته این اصطلاح، توسط برخی مداحان، به صورت کلی به جای نام هر قالب شعری به کار می رود. مثلاً به غلط گفته می شود: �چند تا شعر خواندم�.
سرود
نیک و بدِ خلق به یک سو نهاد
افتادن و برخاستن باده پرستان
در مذهب رندان خرابات نماز است
آری خورشید ثابت کرد :
حتی طولانی ترین شب نیز با اولین تیغ درخشان نور به پایان می رسد ، حتی اگر به بلندای یلدا باشد . . .
بیدار و امیدوار باش ، خورشیدی در راه است . . .
شِعِر به معنای نمایان کردن و ابراز کلماتی زیبا و مفهومی به مخاطب است و شاعر هم اسم فاعل و از ریشه شَعَر به معنای مُو دلیل نامیدن این اسم برای شاعر به این دلیل است چون شاعر امور پنهانی و امور نازکی که محتاج
... [مشاهده متن کامل] به دقت بیشتر و ظرافت هر چه تمام تر است را برای مردم در معرض دید قرار می دهد همان طور که مو ریز و نازک است و نیاز به دقت بیشتر و ظرافت هر هرچه تمام تر دارد تا برای مردم نمایان شود.
شعر می دانید چیست؟
شعر هم نوعی بهار زنـدگیست
عالمی از واژه ها در باغ دل پروردن است.
شعر تقسیم سطور نثر نیست
باید اندر شعر زیست
.
موسیقی در نظم هست
نظم در آهنگ، شور بـزم هست
... [مشاهده متن کامل]
گاه در یک قافیه صد معنی و احساس بین.
چارچوب نظم ها را عظم هست
انسجـام و حــزم هست
.
ای بسا مُنشی که مُرد
ای بسا نثری که مُهر « مُرد» خورد
ای بسا کاهــی کــه بـا تبلیـغ، نام شعر یافت،
بعدهـا در پنـجــه ی آتـش فـسـرد
سهمی از جنگل نبـرد
.
نی که بی نایی شود
دست باد افتاده هر جایی شود
شعر در هر قالبی چه نظم و چه نثر و زلال
باید همچون شهر رویایی شود
غـرق زیـبـایــی شود
این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
اَفش ( اوستایی: اَفْشْ مَن )
گایْت ( سنسکریت: گایَترَ )
گیتا ( سنسکریت )
ویچَست ( پهلوی )
دِراناک ( پهلوی: دْراناک )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٧)