شل

/Sal/

مترادف شل: چلاق، لنگ | نرم، وارفته، ول، گل ولای، گل، رها، ول

متضاد شل: سفت

معنی انگلیسی:
cripple, limp, lame, floppy, slack, shaky, loose, lax, soft, languid, lenient, watery, weak, wobbly, bum, rocky, slackly, thin, game

لغت نامه دهخدا

شل. [ ش َل ل ] ( ع مص ) راندن و دفع نمودن چیزی را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). راندن شتران را و دفع نمودن. ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). راندن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( المصادر زوزنی ). || سبک دوختن جامه را. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). جامه سبک دوختن. ( المصادر زوزنی ). || باریدن چشم اشک خود را و فروریختن آنرا. || تباه شدن دست کسی و خشکیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). و کذا شلت یده ( مجهولاً ). و درباره کسی که خوب تیر اندازد و نیک نیزه زند، گویند: لا شل عشرک ( ای اصابعک )؛ تباه مباد ده انگشت تو. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || ( ص ) بمعنی دست و پای از کار افتاده استعمال میشود و کلمه در اصل به تشدید لام است که مصدر «شلت یده » از باب «علم » و بمعنی از کار افتادن دست و پای باشد و چنین دستی را شلاء و صاحب آنرا اشل گویند؛ولی این استعمال در شعر فارسی نیز هست :
پای اقبال جهان سوی بداندیش تو لنگ
دست آسیب فلک سوی نکوخواه تو شل.
انوری.
برو شیر درنده باش ای دغل
مینداز خود را چو روباه شل.
سعدی.
( از نشریه دانشکده ادبیات تبریز سال اول شماره 6-7 ). رجوع به ماده شل ( مأخوذ از عربی ) شود.

شل. [ ش َ / ش َل ل ] ( از ع ، ص ) کسی که با دست نمیتواند چیزی را بگیرد، مانند کسی که دست او افلیج شده و در اراده و اختیار وی نباشد. شیشله. ( ناظم الاطباء ). کسی که دست و پای او حرکت نتواند کرد. ( غیاث ). آنکه از پای لنگد. آنکه دست یا پای او تباه شده است. لنگ. اعرج. آنکه لنگد. چلاق اعم از پای یا دست. بجای اشل عربی و بابودن ، شدن و کردن صرف شود و مصدر جعلی آن شلیدن است. ( یادداشت مؤلف ). اکسح. ( منتهی الارب ) :
همه کر و همه کور و همه شل و همه گول.
قریع احول ( از فرهنگ اسدی ).
به یک پای لنگ و به یک دست شل
به یک چشم کور و به یک چشم کاژ.
معروفی.
مدار دست گزافه به پیش این سفله
که دست بازنیابی مگر شکسته و شل.
ناصرخسرو.
پای دور فلک و دست قضا
لنگ در تربیت خصمت و شل.
انوری.
چون که دارد از خریداریش ننگ
خود کند بیمار و شل و کور و لنگ.
مولوی.
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

نرم، سست، آبکی، شخص سست وضعیف وتنبل، کسی که دستش معیوب وازکارافتاده باشد
( صفت ) کسی که دست ( یا پایش ) معیوب و از کار افتاده باشد .
نام شهری از محال مغان .

فرهنگ معین

( ~. ) [ ع . ] (ص . ) کسی که دست یا پایش ناقص باشد.
(شُ ) (ص . )۱ - نرم . ۲ - وارفته . ۳ - سست . ۴ - آبکی . ، ~ کن سفت کن درآوردن کنایه از: دستورهای متضاد دادن یا اعمال متناقض کردن .
(ش ) (اِ. ) نیزة کوتاه .
(شَ ) (اِ. ) پوست نازک رنگینی که در میان درز کفش و موزه و یراق زین اسب نهاده بدوزند به جهت خوش آیندگی .
(شَ ) (اِ. ) ران ، ران انسان یا حیوان .

فرهنگ عمید

ران، ران انسان یا حیوان.
ویژگی کسی که پا یا دستش معیوب و از کار افتاده باشد: برو شیر درنده باش ای دغل / مینداز خود را چو روباه شل (سعدی۱: ۸۸ ).
نیزۀ کوتاه، زوبین.
۱. نرم، سست.
۲. آبکی.
۳. ویژگی شخص سست، ضعیف، تنبل.

فرهنگستان زبان و ادب

{sapling} [مهندسی منابع طبیعی- محیط زیست و جنگل] نهال کوچک و جوانی با ارتفاع کمتر از دو متر و فاقد تنه به گونه ای که سراسر ساقۀ آن تا خاک دارای شاخه باشد

گویش مازنی

/shel/ فلج شل - سست شل لق ۳خیس & تر

واژه نامه بختیاریکا

( شُل ) ( ال )
( شُل ) ( معن ) ؛ معادل فارسی ندارد؛ مترادف عزیز؛ دُردانه و خوشتیپ می باشد. مثلاً شُل دُوا یعنی شادوماد
( شُل ) شیل؛ بلند؛ پیشوند و پسوندی جهت بیان زیبایی اندام. مثلاً شُل بختیار، کَد شُل
( شَل ) مجموع چند بافه گندم
( شَل ) وسیله ای استوانه ای دوار تور مانند با سوراخ های درشت و طول حود سه متر جهت حمل محصول تا خرمن استفاده می شود. شَله؛ خورجین مانندی تور مانند ساخته شده از موی بز که بر روی چهارپا جهت بارگزاری قرار میدهند.
( شَل ) تِی لنگ؛ خَل؛ یه نَری
( شُل ) حال بی حال

دانشنامه عمومی

شل (فیلم). شل ( انگلیسی: Shell ) فیلمی در ژانر درام است که در سال ۲۰۱۲ منتشر شد.
داستان درباره "شل" دختری است که به همراه پدر خود "پیت" در پمپ بنزینی دور افتاده در ارتفاعات اسکاتلند زندگی می کنند. آنها تلاش می کنند با یک عشق ناممکن مقابله کنند و. . .
عکس شل (فیلم)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

جدول کلمات

ابکی

مترادف ها

ramshackle (صفت)
نا پایدار، شل، متزلزل، لکنتی

loose (صفت)
سست، بی قاعده، شل، ول، هرزه، گشاد، ازاد، بی ربط، بی بند و بار، فروهشته، لق، بی پایه

slack (صفت)
ضعیف، سست، شل، کند، گشاد، بطی ء، فراموشکار، پشت گوش فراخ

baggy (صفت)
شل، قلنبه، باد کرده، ول، کیسهای متورم

sleazy (صفت)
سست، شل

limp (صفت)
شل، اهسته رو، نرم، قابل انحناء

floppy (صفت)
سست، شل، نرم، مسخره وار

lax (صفت)
سست، شل، ول، اهمال کار، سهل انگار، لینت مزاج

lame (صفت)
شل، چلاق، افلیج

loppy (صفت)
شل، ول، قطع کننده، لق، شل و آویزان

knock-kneed (صفت)
شل، دارای حرکت کج و معوج، دارای زانوی کج

solute (صفت)
شل، موجود در محلول، صحافی نشده، بهم پیوسته

فارسی به عربی

طلیق , عرجة , فترة الهدوء , قماش السحیف , متداعی , متساهل , متهدل

پیشنهاد کاربران

در گذشته که همانند امروز آسفالت وجود نداشت
با شروع بارندگی در گل و لای در همه جا بالا می آمد و همه چیز را تحت الشعاع خود قرار میداد
عبور و مرور مردم و دامها به سختی انجام میشد
واژگانی همانند گل و شل و ژولیدن و جولیدن و چاله و چالیدن. . . همگی مربوط به هین موضوع است.
...
[مشاهده متن کامل]

شل به معنای لق از نرمی و سستی خاک گرفته شده است
شل به معنای لنگ مانند ضرب المثل عامیانه مثل خر تو گل گیر کردن از همین معنا گرفته شده که انسان و حیوان در میان گل و لای نمیتواند درست حرکت بکند و شلیده است
ژولیده و خاک دیده

شُل = آبکی
شُل : لق . . . وارفته
شُل : گل و لای
شًل : لًنگ
کاملا پارسی . .
دوست عزیز بعضی حرف شما منطقی است ولی متاسفانه بعضی حرف شما غیر منطقی است شما انگار با عالم آدم مشکل دارید درضمن ما تحقیق می گویم چه واژه پارسی یا غیر پارسی است تمام.
دوستی که میگوید چون در زبان بختیاریست - دوست گرامی بختیاریان بیشترین واژگان پهلوی و کهن را نگاه داشته اند و زبان انها بیگمان بسیار شگفت اور است ( من دو زبان بلوچی و بختیاری را از این نگاه بیش از همه شگفت میدانم - کرمانجی و سورانی و هورامانی نیز کمابیش و کمی هم پشتو میدانم ) با اینهمه نمیتوان گفت چون در بختیاریست پارسی است شوربختانه بسیاری وازگان عربی به زبان � سره مردمان � ایران نیز رفته است و چه بسا که انرا گردانده باشند و پیدا نباشد برای نمونه واژه ( همن - کردان انرا به گونه هیمن مینویسند و انرا همن میخوانند ) که کردان میگویند و نام پر آمدی است همان واژه امن و عربی است شناخت ریشه واژگان کار آسانی نیست باید عربی را به اندازه یک استاد دانشگاه عربی بدانی و بیش از ان ارامی را هم کما بیش بدانی یا بتوانی سرچ کنی پهلوی و اوستایی و هخامنشی را هم کما بیش اشنا باشی
...
[مشاهده متن کامل]

شیوه دگر گویی هر زبان را هم بشناسی و بیگمان زبان آزادگان ایران را هم از پامیر تا کوبانی اگر ندانی آشنا باشی آنگاه میتوان دستی به کار برد - شوربختانه تازگیها گروهی نادان پیدا شده اند که هر واژه عربی را با هزار اسمان ریسمان بافتن و با دگرگردانیهای خنده دار انرا پارسی میگویند. اری بسیاری واژگان تازی از پارسی گرفته شده مانند ورطه/گرته/گرده مانند دسیسه که از دست پارسی گرفته شده - دست را دسَّت گفته سپس دس و دسیسه
این دست داشتن در چیزی ددر پارسی بسیار کهن است
دست در خون دوستان داری
حاجت تیغ بر کشیدن نیست
-
پارسی این واژه کول مکول - مچل است
-
شل سست = شل/شر است در پارسی سست و رُست بچم سست و سخت /سفت است - سخت/ سفت/زفت یک واژند در پارسی خ - ف بهم میگردد مانند درخشیدن /درفشیدن -
رس/رست نیز بچم سخت است و خاک رس ازیرا رس گفته اند

واژه شل کاملا پارسی است چون در زبان یا گویش لر بختیاری هست پیشینه این گویش یا زبان به پارسی میانه می رسد یعنی واژگان این زبان یا گویش واژگان اصل پارسی هستند در عربی می شود مرتخی در ترکی می شود gevşetmek این واژه یعنی شل صد درصد پارسی است.
شُل : گل ولای، گل.
( ( بینی اش را گویی با شل ساخته بودند و هر دم میخواست بیفتد جلوش تو آتش. ) ) ( صادق چوبک، چرا دریا توفانی شده بود. )
دست و پای از کار افتاده
در لری بختیاری
شَلْ: زخمی، آسیب دیده، لنگ
شَلاشَل: لنگان لنگان
شُل: لق، سست
دست و پای ناتوان
در گیلگی کول می گویند ( kool )
مثلن کول بال ( koole bal ) یعنی دست فلج
همچنین به معنی کند هم است
شل shal , کسی که پایش معیوب باشد ، وراه رفتن غیر طبیعی داشته باشد ، چلاق ، لنگ ، فعل آن شلیدن است ، که در گویش شهر بابکی ، به کار میرود ، می شلید ومی رفت ، یعنی لنگان لنگان راه می رفت
شل shol , هر چیزی که حالت سفتی نداشته باشد ، متضاد کلمه شخ است ، با کاربرد وسیع تر ، برای آدم وگل و طناب وپیچ . . به کار میرود
دست پا از کار افتاده
shl
در کوردی به معنای "شُل" است
پشتیند شل:پشتبند شُل
گاهی همراه "مل" می اید ( شل و مل ) این یک اصطلاح است که بیشتر برای تعریف از اندام خانم ها بکار میرود
خاکی که رطوبت دارد یا خاک نم ناک
دست و پای از کار افتاده

bum
e. g. bum leg
پای شل
شل ( Slack ) [اصطلاح دریانوردی] شل کردن طناب
دست و پای از کار افتاده
مثال:
بر و شیر درنده باش ای دغل
مینداز خود را چو روباه شل

سعدی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٩)

بپرس