عید شد دیگر که آن دلدار شنگ
بهر کشتن جامه ها پوشدز رنگ.
ابوالمؤید بلخی ( ازشرح حال رودکی ص 1221 ).
بتان ماهرو با ساقیان سیمتن خواندپریرویان شنگ و مطربان رودزن خواند.
فرخی.
کند سنان تو بازی به خون خصم چنانک به عقل دلشدگان شاهدان چابک وشنگ.
ظهیر فاریابی.
عالمی شد واله و حیران و دنگ زان کرشمه زان دلال نیک شنگ.
مولوی.
عشق شنگ بیقرار بی سکون چون درآرد کل تن را در جنون.
مولوی.
خود گرفتم که بازخواست کندتوبه هرگه کند ز شوخی شنگ.
حکیم نزاری ( از فرهنگ جهانگیری ).
نگاری چابکی شنگی کله دارظریفی مهوشی ترکی قباپوش.
حافظ.
به شنگ دهر مده دل که این عجوزه مست کباب کرد به شنگی دل هزار پشنگ.
کاتبی.
|| بیحیا و نابکار و بیشرم و وقیح : به یک اندازه اند بر در بخت
مرد فرهنگ با مقامر شنگ.
ناصرخسرو.
قدر چون بینم چون نیستم از گوهر هیزصدر چون یابم چون نیستم از شوخی ، شنگ.
سنائی.
ریش تو در کشاکش آن گنده پیر شلف سبلت به دست آن جلب کس فروش شنگ.
سوزنی.
با دیلمان پلاسگری اشتلم کندگر داند ار نداند آن شوخروی شنگ.
سوزنی.
تا سیم و زر به آتش و سنگ امتحان کنندمردان کاردیده چه صالح چه رند و شنگ.
سوزنی.
گردون نخورد غمت که شوخ است گیتی نخرد دمت که شنگ است.
انوری.
نه چون کودک پیچ برپیچ شنگ که چون مقل نتوان شکستن به سنگ.
سعدی.
ابروکمانی نازک میانی نامهربانی شنگی دغائی.
عبید زاکانی.
- چشم شنگ ؛چشم بیحیا : خون من خورده ست چشم شنگ تو
چشم تو تا کی کند شنگی پدید.بیشتر بخوانید ...