شکل

/Sekl/

مترادف شکل: چهره، رخسار، روی، صورت، ساخت، فرم، قالب، هیئت، هیکل، طرز، گونه، وجه، وضع، تصویر، نقش، شبه، مانند، مثل

برابر پارسی: گونه، رخساره، چهره، نگاره، آرایه، ریخت

معنی انگلیسی:
fashion, manner, shape, form, figure, bar, guise, likeness, shekel, variant, syllogism

لغت نامه دهخدا

شکل. [ ش َ ] ( ع اِ ) مانند. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( مهذب الاسماء ) ( ترجمان القرآن ص 62 ) ( زمخشری ). شبه. مثل. ( از اقرب الموارد ). || همانندی. ( از اقرب الموارد ). || هر چیز صالح وموافق. تقول : هذا من هوای و من شکلی ؛ این موافق میل و صلاح من است. || کار مختلف و مشتبه. ج ، اَشکال. || سیرت و صورت چیزی خواه محسوس باشد و یا موهوم. ج ، اشکال ، شُکول. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). سیرت.مذهب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || گیاهی است به رنگ زرد و سرخ. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || زیوری از مروارید یااز مروارید و سیم که زنان در گوش کنند. ج ، اشکال. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || ناز. غنج. دلال . ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). ناز. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). ناز و دلال زن. ( از اقرب الموارد ). غنج. ناز. ( مهذب الاسماء ). || عشقبازی زن. ( از اقرب الموارد ). || مرض الشکل ؛ بیماریی است که در آن اندام بدن از صورت طبیعی خودبیرون می آید و در کار آن اندام خلل پیدا می شود، چنانکه اندام های راست کج شوند مانند استخوان ساق یا اندام های کج راست گردند مانند استخوان سینه. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). رجوع به کشاف و ماده مرض شود. || ( اصطلاح عروض ) نوعی از تصرف میان خبن و کف که حرف دوم و حرف هفتم ساکن را بیفکنند و در فاعلاتن ، فعلات ُ گویند. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). انداختن حرف دوم و هفتم از فاعلاتن را گویند که فعلات ُ بماند. ( از تعریفات جرجانی ). اجتماع خبن و کف است در فاعلاتن تا فعلات ُ شود به ضم تاء که الف به خبن و نون به کف می افتد و فَعِلات ُ میماند. ( المعجم ص 37 ). || ( اصطلاح عرفان ) وجود حق تعالی را گویند. ( فرهنگ مصطلحات عرفا تألیف سجادی ). || ( اصطلاح منطق ) هیأت به دست آمده از وضع حد وسط در یکی از دو طرف صغری و کبری ( موضوع و محمول ) است که آنرا شکل قیاس یا قیاسی نیز مینامند. و رجوع به ترکیب شکل بدیهی الانتاج در ذیل همین ماده و همین معنی شود.
- شکل بدیهی الانتاج ؛ آن است که حد اوسط در صغری محمول باشد و در کبری موضوع ، به شرط آنکه صغری موجبه باشد خواه کلیه خواه جزئیه ، و کبری کلیه باشد خواه موجبه باشد خواه سالبه. بدان که شکل مرکب باشد از دو قضیه و قضیه به معنی جمله است پس قضیه اول را صغری گویند و قضیه دوم را کبری نامند. لفظ مکرر که در آخر صغری و وسط کبری واقع شود آنرا حد اوسط گویند، چون حد اوسط را دو رکنی از شکل نتیجه حاصل آید و موضوع به معنی مبتدا است و محمول به معنی خبر و شکل بدیهی الانتاج شکل اول باشد از اشکال اربعه. مثال شکل اول یعنی شکل بدیهی الانتاج : کل انسان حیوان ، و کل حیوان جسم ؛ و نتیجه این است : کل انسان جسم.و مثال شکل ثانی : کل انسان حیوان و لا شی من الحجر بحیوان ؛ و نتیجه این است : لا شی من الانسان بحجر. مثال شکل ثالث : کل انسان حیوان و کل انسان ضاحک ؛ و نتیجه این است : و بعض الحیوان ضاحک. مثال شکل رابع: کل انسان حیوان ، و کل ناطق انسان ؛ و نتیجه اش این است : بعض الحیوان ناطق. ( غیاث ) ( آنندراج ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

مثل، مانند، شبیه، چهره، نظیر، صورت کسی یاچیزی
( اسم ) ۱ - چهره صورت روی سیما . ۲ - پیکر کالبد . ۳ - رسم طریقه . ۴ - مانند شبه مثل . ۵ - نگاره . ۶ - هیئتی است که از احاطه یک یا چند حد به وجود آید و از مقوله کیف است و کاملترین اشکال کروی است . ۸ - شکلک جمع : اشکال .
جمع شکال

فرهنگ معین

(شَ ) [ ع . ] (مص ل . ) پوشیده شدن امری .
(شَ یا ش ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - صورت ، چهره . ۲ - پیکر. ۳ - نظیر، مانند. ۴ - حالت ، وضع ، کیفیت . ۵ - ترکیب و ساختار بیرونی چیزی .

فرهنگ عمید

۱. مثل، مانند، شبیه، نظیر.
۲. صورت کسی یا چیزی، چهره، صورت.
۳. حالت، وضع.
۱. در عروض، اجتماع خبن و کف، چنان که از مستفعلن حرف دوم و هفتم را ساقط کنند و متفعل بماند و مفاعل به جایش بیاورند.
۲. (اسم مصدر ) قرار دادن اعراب و حرکت در کلمات.

فرهنگستان زبان و ادب

{form} [موسیقی] ساختار و طرح یک اثر موسیقایی

گویش مازنی

/shekl/ قیافه – هیبت

واژه نامه بختیاریکا

رووَت؛ شِلق؛ رِخت؛ بلشت؛ بارت؛ بُروت
شِلق

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] شکل، یکی از اصطلاحات به کار رفته در علم منطق بوده و به معنای هیئت قیاس اقترانی، بر اساس جایگاه حد وسط در مقدمات است.
شکل یا سیاق، هیئتی است که از چگونگی ارتباط حد وسط با اصغر و اکبر در دو مقدمه قیاس اقترانی، از لحاظ موضوع یا محمول بودن حاصل می شود. قیاس اقترانی بسیط، از دو مقدمه (صغرا و کبرا) تشکیل می شود و در هر یک از دو مقدمه، حد وسط می تواند موضوع یا محمول واقع شود، از این رو در مجموع برای هیئت قیاس اقترانی بر اساس جایگاه حد وسط، چهار حالت پیدا می شود که به هر کدام، یک «شکل» یا «سیاق» گفته می شود: ۱. شکل اول: حد وسط، محمول در مقدمه صغرا و موضوع در مقدمه کبرا؛ ۲. شکل دوم: حد وسط، محمول در مقدمه صغرا و مقدمه کبرا؛ ۳. شکل سوم: حد وسط، موضوع در مقدمه صغرا و مقدمه کبرا؛ ۴. شکل چهارم: حد وسط، موضوع در مقدمه صغرا و محمول در مقدمه کبرا.
اشکال اربع در شعر
در شعر معروف، اشکال اربعه چنین بیان شده است: اوسط اگر حمل یافت، در بَرِ صغرا و باز • وضع به کبرا گرفت، شکل نخستین شمارحمل به هر دو دوم، وضع به هر دو سوم • رابع اشکال را، عکس نخستین شمار
وجه تسمیه
سبب اینکه چنین چیزی را شکل می گویند مشابهتی است که با اَشکال هندسی دارد، زیرا همچنان که اشکال هندسی در کُره، از احاطه یک سطح و در سایر اشکال، از چند خط یا چند سطح حاصل می شود در اینجا نیز از تالیف حدود صورتی به وجود می آید که «شکل» نامیده می شود.
مستندات مقاله
...

[ویکی الکتاب] معنی شَکْلِهِ: شکل آن - مشابه آن (شکل هر چیزی عبارت است از چیزی که مشابه آن ، و از جنس آن باشد . )
معنی هَیْئَةِ: شکل
معنی صُورَةٍ: صورت - شکل
معنی تُصْبِحَ: که به شکل ...در آید-که به حالتِ ...در آید
معنی تُصْبِحُ: به شکل ...در آید-به حالتِ ...در آید
معنی یُصْبِحَ: که به شکل ...در آید-که به حالتِ ...در آید
معنی إِسْرَافاً: به شکل اسراف-هدر دادن
معنی صَوَّرَکُمْ: شما را صورتگری نمود -شما را شکل داد
معنی صَوَّرْنَاکُمْ: شما را صورتگری نمودیم -شما را شکل دادیم
معنی دَعْوَاهُمْ: شکل خواندنشان - نوع طلب کردنشان
معنی ضَنکاً: تنگ (این کلمه در مذکر و مؤنث به یک شکل استعمال میشود )
معنی مَوْراً: به شکل پیچ وتاب خوردن و محو شدن دود - به شکل جریان سریع (کلمه مور - به به معنای تردد و آمد و رفت چیزی چون دود است ، همچنان که دود در فضا میپیچد و آمد و شد میکند تا از بین برود و به قولی به معنای جریان سریع است )
معنی لَـٰکِنَّ: ولی - ولیکن (همان "لَـٰکِنْ " است منتهی اگر بعدش همزه وصل بیاید به دلیل تقارن با حرف ساکن یا تشدید دار کلمه بعد به این شکل در آمده است)
معنی نَبْتَلِیهِ: اورا از حالتی به حالتی دیگر وشکلی به شکل دیگر درمی آوریم.(ازمصدر ابتلاءبه معنای نقل چیزی از حالی به حالی و طوری به طور دیگر است )
معنی صُّحُفِ: کتابها - نامه ها (جمع صحیفه به معنای هر چیزی که در آن مطلبی نوشته شده باشد، همچنین کتاب چه ورقه و کاغذی باشد و یابه شکل دیگر )
تکرار در قرآن: ۲(بار)

دانشنامه عمومی

شکل یا دیس از طریق محصور شدن محیطی ویا لکهٔ رنگ به وجود می آید. شکل می تواند به صورت دو بعدی ( سطح ) یا سه بعدی ( حجم ) باشد.
بنا بر صفحهٔ ۲۱۷ مجموعهٔ قوانین سال ۱۳۱۸ شمسی ایران، فرهنگستان ایران ( فرهنگستان اول ) واژهٔ نگاره را به عنوان معادل فارسی شکل انتخاب کرده است. با این حال در پارسی میانه «نگاره» برای مفهوم تصویر به کار می رفته است. شکل در علوم مفاهیم متفاوتی را بیان می کند.
شکل از طریق محصور شدن محیطی ویا لکهٔ رنگ به وجود می آید. شکل می تواند به صورت دو بعدی ( سطح ) یا سه بعدی ( حجم ) باشد. وقتی شکل مثبت وضوح پیدا می کند که اطراف آن را شکل منفی یا بافت احاطه کند. هرگاه شکل مثبت و منفی به یک اندازه انرژی داشته باشند وارونگی شکل و زمینه اتفاق می افتد.
در یک اثر هنری فضاهای منفی نیز به اندازهٔ فضاهای مثبت ارزش مند می باشند. وقتی درجه بندی سایه و روشن صورت می گیرد حجم به وجود می آید. امروزه هنر عکاسی باعث شده که نقاشان و طراحان به اغراق روی آورند. آرمان گرایی ( ایده آلیسم ) به معنای بازگشت معیارهای زیبا شناسانه در هنر است.
آبستره نوعی ساده سازی تصاویر طبیعی به کمک اشکال هندسی است. هنرمندان از ویژگی بصری اشکال پایه ( مثلث، مربع، دایره ) برای القاء مفاهیم استفاده می کنند.
آرت نوو سبکی مربوط به قرن ۱۹ است که تاکید بر روی خطوط منحنی یا شکل های طبیعی دارند. [ ۱]
در هندسه، شکل یا شکل هندسی به انواع موجودات هندسی از قبیل نقطه، خط، و سطح گفته می شود که رفتار و خواص آنها در هندسه بررسی می شود.
در چاپ، شکل به تصویرهایی گفته می شود که برای تزئین متن یا توضیح بیشتر دربارهٔ متن در متن می آیند.
در عروض، شکل تبدیل هجای دراز اول و آخر پایه است به هجای کوتاه.
شِکِل نام چند واحد پول یا وزن در دوران باستان از جمله سکه های نقرهٔ هخامنشیان بوده است.
عکس شکلعکس شکل
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

شکل (باستان شناسی). شِکِل (باستان شناسی)
(یا: سیکِل؛ در زبان عبری: شقل) سکۀ نقرۀ رایج در شاهنشاهی هخامنشی، نیز نام یکی از اوزان بابلی. شِکِل به صورت پانچ ضرب می شد. یک سوی سکه فرورفته و خالی از نقش و نوشته بود و سوی دیگر آن برآمده بود و نقش تیرانداز پارسی را داشت که بر زانو نشسته و کمان می کشد. شاید آن تیرانداز تمثال شاهنشاه هخامنشی باشد. شکل ها کتیبه و نوشته ای ندارند. همچنین شکل هندسی شکل ها نامنظم است اما بیشتر آنها گرد یا بیضی اند. اولین شکل ها شاید به دستور داریوش اول در ۵۱۶ ق م ضرب شدند. شکل ها خارج از قلمرو پارس و بیشتر در آناتولی و بین النهرین ضرب می شدند. هر بیست شکل معادل یک دَریک بود.

شکل (منطق و فلسفه). شِکل (منطق و فلسفه)
(در لغت به معنی هیئت و صورت) در اصطلاح علوم عقلی به دو معنی به کار رفته است: ۱. یکی از کیفیات مختص به کمیات، یعنی اوصاف و حالاتی که بر جسم عارض می شود. بدین جهت شکل عبارت از هیئتی است که در مقدار یا در جسم از حیث محدود بودن آن به حد حاصل می شود. ۲. در علم منطق، حالات مختلف وضعیت حد وسط نسبت به اکبر و اصغر را شکل های قیاس می خوانند.

مترادف ها

likeness (اسم)
تطابق، شبیه، شباهت، همانندی، پیکر، شکل، تشابه، تصویر، مشابهت

figure (اسم)
ظاهر، فرم، صورت، طرح، پیکر، رقم، شکل، شخص، نقش، عدد

form (اسم)
ترکیب، ظرف، ظاهر، فرم، سیاق، صورت، برگه، گونه، شکل، روش، تصویر، وجه، طرز، ریخت، ورقه، فورم، دیس

image (اسم)
منظر، تصور، شکل، تصویر، تمثال، شمایل

facet (اسم)
منظر، بند، شکل، صورت کوچک، سطح کوچک جواهر و سنگهای قیمتی

rank (اسم)
صف، ترتیب، نظم، پایه، رشته، مقام، سلسله، شکل، ردیف، رتبه، شان، قطار

formation (اسم)
ساختمان، صف، ارایش، احدای، تشکیلات، شکل، سازمان، تشکیل، رشد، صف ارایی، ترتیب قرار گرفتن

shape (اسم)
تجسم، صورت، اندام، سبک، شکل، قواره، طرز، ریخت

configuration (اسم)
ترتیب، هیئت، پیکر بندی، شکل، پیگربندی، قواره، وضعیت یا موقعیت

hue (اسم)
نما، صورت، هیئت، فریاد، رنگ، چرده، شکل، تصویر

gravure (اسم)
حکاکی، شکل، گراور

vignette (اسم)
شکل، تصویر، عکس

medal (اسم)
نشان، شکل، مدال، نشانی شبیه سکه

schema (اسم)
صفت، طرح، شکل، الگو، نونه

shekel (اسم)
شکل، واحد وزن و پول بابل قدیم

فارسی به عربی

تشکیل , رتبة , رقم , شکل , صورة , مظهر , وسام

پیشنهاد کاربران

واژه شکل
معادل ابجد 350
تعداد حروف 3
تلفظ šakl
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [عربی] ( ادبی )
مختصات ( شَ یا ش ) [ ع . ] ( اِ. )
آواشناسی Sekl
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع لغت نامه دهخدا
...
[مشاهده متن کامل]

فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ واژه های سره
فرهنگ فارسی هوشیار
واژگان مترادف و متضاد

شکل ( به فتح شین ) به معنی مثل و مانند است .
Sheqel واحد سکه نقره هخامنشی
نما، نمود، گونه
نما، نمود، گونه
برونزد ( بویژه در چارچوب فلسفه ی دانشورانه و جُستارهای هنری و پژوهشی )
نمونه ی نخست:
. . . به نکته ی مهم دیگری نیز اشاره می کنم که هنوز مانند سال ها پیش از این، برای آن نیروهایی که سرنگونی رژیم یا هرگونه جنبش انقلابی را با یکی گرفتن شکل و مضمون ( درونمایه و برونزد ) تنها در لوله ی تفنگ می بینند و هرگونه انقلاب یا سرنگونی هر رژیمی را با همه ی گوناگونی شکل هایی که می تواند بخود بگیرد و از کالبدی به کالبدی دیگر درآمده یا با یکدیگر آمیخته شوند، تنها به شکل مسلحانه ی آن فرومی کاهند.
...
[مشاهده متن کامل]

برگرفته از نوستاری در پیوند زیر:
https://www. behzadbozorgmehr. com/2013/07/blog - post_23. html
نمونه ی دوم:
. . . برایم بهانه ای است که جُستار یادشده را کمی بیشتر شکافته و توجه خوانندگان، بویژه کسانی که به کارهای پژوهشی روی می آورند را به اهمیت درنظر گرفتن این رابطه، چه از نظر آمایش درونمایه کار ، چه از نظر ساختار و شکل ( برونزد ) آن جلب نمایم.
برگرفته از نوشتاری در پیوند زیر:
https://www. behzadbozorgmehr. com/2009/05/blog - post_21. html

نگاره
در پارسی میانه �کَرپ� است برای نمونه:
اسب شکل= اسب کرپ
رختگونه
رخسار
دیسه ( در پهلوی دیسک )
می توان به جای آن سیما را بکار برد
به شکل= به سیمای
نهج
ریخت
شکل خود واژه ای پارسی است
شکل=اشکل=اش ( بیرون، برون ) کل ( کالب، تن )
در کل به چم چهره یا تن و کالب بیرونی است

شِکل
این واژه پارسی است و دِگَرواجیدهء "چِهر "می باشد :
چِهر < شِخر < شِخل< شِکل
اَرَبیان ( اَعراب ) وات " چ " را " ش " وامی گویند مانند :
چای = شای
وات " ه" در گُذشته "خ " لَفزیده میشده:
...
[مشاهده متن کامل]

بَخر ( بَرخ ) < بَهر < بَهره
وات "خ" به " ک" هم دِگَریده می شود برای نمونه :
در زبان انگلیسی و آلمانی آنچه ما پُختَن میگوییم آنان وات" خ "را "ک" و" پ" را "ب " برزبان میرانند :
انگلیسی : bake
آلمانی : backen
وات " ل" هم به " ر" آلیده می گردیده :
سَرم ، سَرما ، سَرد که سال گفته میشده و سال هم به مینه ی دَمان یا نوغان ( فصل ) سَرما است.
پیش نهاد :
می توان از ستاک "شِکل" در دستگاه واژه سازی پارسی این واژه را گُستَرد :
شِکلیدن ، شِکلاندن
شِکلیده ، پِی شِکل ، پیشِکله = مُشکِل
شِکلاند، شِکلانِش = تَشکیل
دُشکِل ( دُش شِکل ) = اِشکال
شِکله ، شِکلِش = تَشَکُل
شِکلَنده = شاکِل ، شاکِله

نیکاس ، ریخت، نقش، ریخت ، رخ، قیافه، ساختار، صورت، گونه
ساختار
نگارین ، نگارا
ریخت
بدریخت = بد شکل

Configuration
پیکره
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٢)

بپرس