شکن در شکن

لغت نامه دهخدا

شکن در شکن. [ ش ِ ک َ دَ ش ِ ک َ ] ( ص مرکب ، ق مرکب ) نغمه در نغمه. با نغمه ها و آهنگهای گوناگون :
یکی چامه گوی و دگر چنگ زن
سوم پای کوبد شکن در شکن .
فردوسی.
|| شکنج در شکنج. چین در چین. پرچین. پر پیچ و خم :
بر او راه ماران شکن در شکن.
اسدی.
فروهشته گیسو شکن در شکن
یکی پایکوب و یکی دستزن.
نظامی.
بازپرسید ز گیسوی شکن در شکنش
کاین دل غمزده سرگشته گرفتار کجاست.
حافظ.
زلف تو پیچ پیچ و شکن در شکن خوش است
زیرا بنفشه هرچه بود دسته دسته به.
ادیب السلطنه سمیعی.

فرهنگ فارسی

( صفت ) پیچ در پیچ .

فرهنگ معین

(ش کَ. دَ. ش کَ ) (ص مر. ) پیچ در پیچ .

پیشنهاد کاربران

بپرس