صاحب درد


مترادف صاحب درد: دردمند، مصیبت زده

لغت نامه دهخدا

صاحب درد. [ ح ِ دَ ] ( ص مرکب ) دردمند. مصیبت زده. آنکه دردی دارد :
گر بود در ماتمی صد نوحه گر
آه صاحب درد را باشد اثر.
عطار.
|| آنکه جذبه و شوقی دارد :
عشق او را مرد صاحب درد باید شک مکن
کاندر این آخر زمان صدرزمان است آنچنان.
خاقانی.
عارفان درویش صاحب درد را
پادشا خوانند اگر نانیش نیست.
سعدی.

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - آنکه دردی دارد دردمند . ۲ - مصیبت زده . ۳ - آن که جذبه و شوقی دارد .

فرهنگ عمید

دردمند، مصیبت زده: گر بُوَد در ماتمی صد نوحه گر / آه صاحب درد را باشد اثر (عطار: ۳۷۸ ).

پیشنهاد کاربران

اهل درد ؛ دردمند. صاحب درد :
سخنی کان ز اهل درد آید
همچو جان در ضمیر مرد آید.
اوحدی.

بپرس