صافر

لغت نامه دهخدا

صافر. [ ف ِ ] ( ع ص ، اِ ) نعت فاعلی از صفیر. بانگ کننده. || دزد. ( منتهی الارب ). || مرغی است بددل و منه المثل : اجبن من صافر. ( منتهی الارب ). ابوالملیح است که قره نامند و بفارسی چکاوک است. ( فهرست مخزن الادویه ). || هر مرغ بانگ آور. || هر مرغ که شکار نکند. || وقولهم : ما بها صافر؛ یعنی نیست در خانه کسی. ( منتهی الارب ). ما بالدار صافرٌ؛ ای احدٌ. ( مهذب الاسماء ).

فرهنگ فارسی

نعت فاعلی از صفیر بانگ کننده

پیشنهاد کاربران

بپرس