صبح بام

لغت نامه دهخدا

صبح بام. [ ص ُ ح ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) صبح زود. اول روز :
مگرکز توسنانش بدلگامی
دهن بر کشته ای زد صبح بامی.
نظامی.
سپهدار ایران هم از صبح بام
برآراست لشکر بسازی تمام.
نظامی.
هر چه دهد مشرقی صبح بام
مغربی شام ستاند بوام.
نظامی.
ساقیا می ده که مرغ صبح بام
رخ نمود از بیضه زنگارفام.
سعدی ( از حاشیه وحید بر گنجینه ).

فرهنگ فارسی

صبح زود

فرهنگ عمید

بامداد، صبح زود: هرچه دهد مشرقی صبح بام / مغربی شام ستاند به وام (نظامی: لغت نامه: صبح بام ).

پیشنهاد کاربران

صبح بام ؛ صبح زود. سپیده دم. بامداد پگاه :
مغنی بیا زاول صبح بام
بزن زخمه پخته بر رود خام.
نظامی.
صبح بام : صبح روشن .
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص 179 ) .

بپرس