صدف وار

لغت نامه دهخدا

صدف وار. [ ص َ دَ ] ( ص مرکب ، ق مرکب ) بکردار صدف. بمانند صدف :
شود پلنگ کشف وار در میان حجر
رود نهنگ صدف وار در نشیب میاه.
عبدالواسع جبلی.
او در آورده در شکنج کلاه
من صدف وار مانده در بن چاه.
نظامی.
زمین در مشک پیمودن بخروار
هوا در غالیه سودن صدف وار.
نظامی.
سعدی دل روشنت صدف وار
هر قطره که خورد گوهر آورد.
سعدی.
صدف وار باید زبان درکشیدن
که وقتی که حاجت بود درچکانی.
سعدی.
صدف وار گوهرشناسان راز
دهان جز به لؤلؤ نکردند باز.
( بوستان ).
رجوع به صدف سان و صدف گون و صدف وش شود.

فرهنگ فارسی

( صفت ) به مانند صدف بکردار صدف .

فرهنگ عمید

مانند صدف، همچون صدف: صدف وار باید زبان درکشیدن / که وقتی که حاجت بُوَد و دُر چکانی (سعدی۲: ۵۹۱ ).

پیشنهاد کاربران

بپرس