صریح

/sarih/

مترادف صریح: آشکار، بی پرده، رک، روشن، عیان، قطعی، گویا، واضح، رک گو، بالصراحه، صراحتاً

متضاد صریح: غیرصریح

برابر پارسی: آشکارا، بی پرده، رک، روشن

معنی انگلیسی:
well-defined, clear-cut, definite, determinate, direct, distinct, explicit, express, flat, forthright, clear, vivid, foursquare, plain, ingenuous, straightforward, perspicuous, point-blank, pointed, positive, precise, strict, unambiguous, unequivocal, uninhibited

لغت نامه دهخدا

صریح. [ ص َ ] ( ع ص ) خالص از هر چیزی. ( منتهی الارب ). خالص. ( دستورالاخوان ). محض. || ظاهر و آشکارا. ( غیاث اللغات ). بی پرده. پوست کنده. رک. هویدا :
همی برمز چه گویم صریح خواهم گفت
جهان ملک ملکی در جهان ملک افزود.
مسعود سعد.
تا با شما صریح بگوید که هان و هان
عبرت ز خاک ما که نه از ما جوانترید.
خاقانی.
شد ولایت صریح من گفتم
ظاهر است این سخن کنایت نیست.
بهار.
صریح گوید گفتارهای او کاین مرد
به غیرت از امرا و به حکمت از حکماست.
بهار.
|| و نزد علمای علم اصول لفظی را گویند که مقصود از آن فی نفسه روشن باشد بر اثر کثرت استعمال. خواه از حیث حقیقت و خواه از جهت مجاز. و حکمه ثبوت موجبه من غیر حاجة الی النیة او القرینة. و تقابله الکنایة و این تعریفی است که در کتب حنفیان برای لفظ صریح تعیین شده است. اما مراد از «فی نفسه » در این تعریف یعنی آن لفظ، لفظی مستعمل باشد. و کنایه لفظی را گویند که مقصود از آن فی نفسه آشکار نباشد خواه از جهة حقیقت و خواه از حیث مجاز و از قید «فی نفسه » در این تعریف نیز احتراز از پوشیدگی ، مقصود ازصریح است بواسطه غرابت لفظ یا غفلت شنونده از وضع یا از قرینه یا امثال آن و نیز احتراز است از روشنی و پیدائی مقصود در کنایه بواسطه تفسیر و بیان. پس از این رو لفظ مُفسر و مُحکم داخل صریح و مثل مجمل و مشکل داخل در کنایه خواهند بود کذا فی التلویح. و اما درعضدی گفته است که صریح از اقسام منطوق است چه منطوق به صریح و غیرصریح تقسیم شده و صریح نزد علمای نحو بر تأکید لفظی اطلاق شود. در عباب گوید: تأکید لفظی ببازگشت لفظ اول صریح نامیده شود. و بغیر لفظ اول آن را غیرصریح گویند و معنوی نیز خوانند و نیز صریح بر قسمی از اقسام اعراب اطلاق گردد. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). || مرد پاکیزه نسب و بی آمیغ نسب. ( منتهی الارب ). || شیر که کفک آن فرونشسته باشد. ( بحر الجواهر ). شیر کف بنشسته. ( مهذب الاسماء ). شیر روغن برگرفته. ( منتهی الارب ). || مرد گوهری. ( نسخه خطی مهذب الاسماء کتابخانه مؤلف ).

صریح.[ ص َ ] ( اِخ ) نام اسب عبدیغوث حرب. ( منتهی الارب ).

صریح. [ص َ ] ( اِخ ) نام اسبی مر بنی نهش را. ( منتهی الارب ).

صریح. [ص َ ] ( اِخ ) نام اسبی مر بنی لخم را. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

پاکیزه، بی آمیغ، خالص ازهرچیزی، روشن و آشکار، صریحا: بطورواضح و آشکار، رک و پوست کنده
۱ - خالص محض . ۲ - ظاهر آشکارا . ۳ - بی پرده پوست کنده رک . ۴ - لفظی که مقصود از آن فی نفسه روشن باشد بر اثر کثرت استعمال خواه از حیث حقیقت و خواه از جهت مجاز .
مربنی لخم را

فرهنگ معین

(صَ ) [ ع . ] ۱ - (ص . ) ظاهر. ۲ - (ق . ) بی پرده ، رک .

فرهنگ عمید

۱. روشن و آشکار.
۲. [قدیمی] خالص، پاکیزه.

واژه نامه بختیاریکا

زِبد

جدول کلمات

خالص ، پاکیزه

مترادف ها

straight (صفت)
راست، صریح، درست، عمودی، مرتب، مستقیم، راحت، بی پرده، رک، سر راست، افقی، بطور سرراست

abstract (صفت)
مطلق، انتزاعی، مجرد، صریح، غیر عملی، بی مسما، عاری از کیفیات واقعی، خشک

definite (صفت)
قطعی، صریح، معلوم، محدود، روشن، مسلم، مقرر، تصریح شده

definitive (صفت)
قطعی، صریح، قاطع، نهایی، معین کننده

clear (صفت)
صریح، معلوم، ظاهر، اشکار، پیدا، باصفا، طاهر، صاف، زلال، واضح، شفاف، بارز، جلی، سلیس، روان، ساطع

explicit (صفت)
صریح، روشن، اشکار، صاف، واضح

express (صفت)
صریح، سریع، روشن، مخصوص، سریع السیر

frank (صفت)
صریح، صادق، صمیمی، بی پرده، رک، رک گو

unequivocal (صفت)
صریح، روشن، غیر مبهم، بدون ابهام، اشتباه نشدنی

precise (صفت)
صریح، دقیق، جامع، مختصر و مفید، خیلی دقیق

open (صفت)
فراز، صریح، دایر، باز، اشکار، روباز، بی ابر، مفتوح، ازاد، در معرض، رک گو، بی الایش، فاش، علنی، سرگشاده، گشوده، واریز نشده، بی پناه

punctual (صفت)
صریح، دقیق، بموقع، خوش قول، نقطه نقطه، نقطه دار، معنی دار، نیش دار، وقت شناس، ثابت در یک نقطه، نقطه مانند، لایتجزی، نکته دار، با ذکر جزئیات دقیق، اداب دان

clean-cut (صفت)
صریح، روشن، واضح

clear-cut (صفت)
صریح، روشن

perspicuous (صفت)
صریح، روشن، واضح، شفاف

فارسی به عربی

حریص , ختم , سریع , ملخص , موکد , واضح

پیشنهاد کاربران

چوکوورچ
پوست کنده
قاطع در سخن
سرباز. [ س َ ] ( ص مرکب ) روشن. صریح. بدون پرده. فاش :
مگو از هیچ نوعی پیش زن راز
که زن رازت بگوید جمله سرباز.
عطار.
مصرح
کسی که با دیگران *رک* صحبت می کنه .
در پارسی رک ، رشناک " در نسک : فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو .

بپرس