صفیری

/safiri/

معنی انگلیسی:
sibilant

لغت نامه دهخدا

صفیری. [ ص َ ] ( ص نسبی ) ( حروف... ) رجوع به صفیره شود.

صفیری. [ ص َ ] ( اِخ ) رجوع به صفیری جونپوری شود.

صفیری. [ ص َ ] ( اِخ ) ابن مولانا دیلمی یکی از شعرای ایران و از اهالی قزوین است. از اوست :
ز پیام من جوابی نشنیده قاصد اما
دهدم به این تسلی که ندیده ام هنوزش.
( قاموس الاعلام ترکی ).

صفیری. [ ص َ ] ( اِخ )جونپوری. از شعرای هندوستان و از مردم جونپور است. آذر بیگدلی از تقی اوحدی آرد: وی با عدم رجولیت کدخدا شده و از طعنه مردم زن و خود را کارد زده کشت و گوید: بزعم فقیر صاحب این مطلع باید شعر بسیار داشته باشد به هر حال این مطلع از او است که بنظر رسیده :
ز عشق زادم و عشقم بکشت زار دریغ
خبر نداد به رستم کسی که سهرابم.
( آتشکده آذر ذیل شعرای هندوستان ).
و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.

فرهنگ فارسی

جونپوری

مترادف ها

sibilant (صفت)
صفیری، حرف صفیری

پیشنهاد کاربران

بپرس