صنعاء

لغت نامه دهخدا

صنعاء. [ ص َ ] ( ع ص ) منسوب به جودت صنعت بذات خود، مانند: حسناء و عجزاء و شهلاء و نسبت بدان صنعانی است برخلاف قیاس. ( معجم البلدان ). چربدست. ماهر. نیک دست.

صنعاء. [ ص َ ] ( اِخ ) موضعی است به یمن. ( معجم البلدان ). قصبه یمن است. شهریست خرم و آبادان و هرچه از بیشتر نواحی یمن خیزد از این شهر خیزد و بانعمت ترین جائی است اندر همه یمن و اندر همه ناحیت عرب شهری نیست از وی بزرگتر و خرم تر و گندم و کشتهای دیگرشان بسالی دو بار ثمر دهد و جوسه بارویا چهار بار از غایت اعتدال هوای این شهر. و باره ای دارد از سنگ و گویند که نخستین بنائی که پس از طوفان کرده اند این است . ( حدود العالم ). نام صنعاء نخست «ازال » بود چون حبشیان بدانجا رسیدند و با روی سنگی آن شهر بدیدند، گفتند: این صنعت است ، پس آن شهر را صنعاء نامیدند. و گویند منسوب است به صنعأبن ازال بن یقطن بن عابربن شالخ... و گویند چون وهرز بدانجا رسید، گفت : صنعة صنعة، یعنی حبشیان آنرا نیک برآورده اند . ( معجم البلدان ). رجوع به دائرة المعارف اسلامی ذیل همین کلمه شود.

صنعاء. [ ص َ ] ( اِخ ) قریه ای بوده است بر باب دمشق. ( معجم البلدان ). رجوع به معجم البلدان شود.

صنعاء. [ ص َ ] ( اِخ ) ( ائمه... ) مقصود ائمه ای است که از حدود 1000 هَ.ق. به بعد در یمن ریاست کرده و در شمار ائمه سعدا محسوبند. رجوع به ترجمه طبقات سلاطین اسلام ص 94 شود.

صنعاء.[ ص َ ] ( اِخ ) یوم صنعاء علی زبید و مذحج ، روزی است از ایام اسلام. ( مجمع الامثال میدانی چ تهران ص 768 ).

پیشنهاد کاربران

ام الیمن. [ اُم ْ مُل ْ ی َ م َ ] ( اِخ ) صنعا پایتخت یمن. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) .

بپرس