صنم

/sanam/

مترادف صنم: الهه، بت، شمن، دلبر، نگار

برابر پارسی: بت، دلبر، دلدار، شمن، نگار

معنی انگلیسی:
idol

فرهنگ اسم ها

اسم: صنم (دختر) (عربی) (تلفظ: sanam) (فارسی: صنم) (انگلیسی: sanam)
معنی: ( به مجاز ) بت، الهه، معشوق زیبارو، دلبر، شخص زیبا رو، ( در عرفان ) صنم در نزد بعضی از عرفا عبارت است از حقایق روحی در ظهور تجلی صورت صفاتی است، معشوق
برچسب ها: اسم، اسم با ص، اسم دختر، اسم عربی

لغت نامه دهخدا

صنم. [ ص َ ن َ ] ( ع اِ ) بت. ( منتهی الارب ) ( غیاث ) ( دهار ). وثن. فغ. بُد. ج ، اصنام :
خم آورده از بار شاخ سمن
صنم شد گل و گشته بلبل شمن.
فردوسی.
وثاق او چو بهار است و او در آن صنم است
سرای او چو بهشت است و او در آن حور است.
فرخی.
بجان خلق برآمد پدید عدل خدای
نه بر تن و درم و مال کآن همه صنم است.
ناصرخسرو.
باد اقبال در پرستش او
تا شمن در پرستش صنم است.
مسعودسعد.
هم نمودار سجود صمد است
شمنان را که هوای صنم است.
خاقانی.
در جمله صنمها پنج صنم بود از زر سرخ ساخته. ( ترجمه تاریخ یمینی نسخه چاپی ص 413 ).
گر جمله صنم ها را صورت به تو مانستی
شاید که مسلمان را قبله صنمی باشد.
سعدی.
|| در محاوره فارسیان بمناسبت خوبی صورت بر معشوق اطلاق کنند. ( غیاث اللغات ). خوبروی. نکوروی :
همه کسی صنما [ مر ] ترا پرستد و ما
از آتش دل آتش پرست شاماریم.
منطقی رازی ( از حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ).
فتنه شدم بر آن صنم کش بر
خاصه بدان دو نرگس دلکش بر.
دقیقی.
چونکه زرین قدحی در کف سیمین صنمی
یا درخشنده چراغی بمیان پرنا.
منوچهری.
آن صنم را ز گاز و ازنشکنج
تن بنفشه شد و دو لب نارنج.
عنصری.
از دل صنما مهر تو بیرون کردم
وآن کوه غم ترا به هامون کردم.
قابوس وشمگیر.
گر یک وفا کنی صنما صد وفا کنم
ور تو جفا کنی همه من کی جفا کنم.
مسعودسعد.
صورت نمای شد رخ خاقانی از سرشک
رخسار او نگر صنما منگر آینه.
خاقانی.
چو دیدم کآن صنم را لعل شد رام
بدانستم که صید افتاد در دام.
نظامی.
صورت نبندد ای صنم بی زلف تو آرام دل
دل فتنه شد بر زلف تو ای فتنه ایام دل.
عطار.
هر شب صنمی در بر گیرند. ( گلستان ).
بیاکه وقت شناسان دو کون نفروشند
به یک پیاله می صاف و صحبت صنمی.
حافظ.
همه از تو خوش بود ای صنم چه وفا کنی چه جفا کنی.
هاتف.
|| ( اصطلاح تصوف ) هر چیزیست که بنده را از حق بازدارد و در مجمعالسلوک است. آنچه ترا از حق بازدارد آن بت تو باشد، یعنی آنچه بازدارد ترا از ذکر حق و تجلیات اسمائی و صفاتی او تعالی پس آن بت توست. از آنکه هرچه تو در بندِ آنی بنده آنی. و در کشف اللغات گوید: بت در اصطلاح سالکان عبارتست ازمظهر هستی مطلق که آن حق است ، پس بت من حیث الحقیقة،حق باشد باطل و عبث نیست و بت پرست را که حق پرست گویند از این جهت است که حق بصورت بت ظهور نموده است ، وقضی ربک الا تعبدوا الا ایاه ، پس چون درست آمد بالضروره جمله عابد حق باشند. فافهم - انتهی. و در بعضی رسائل گوید: صنم حقیقت روحیه را گویند در ظهور تجلی صورت صفاتی. و نیز بعضی پیر کامل آمده است - انتهی. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). || قوت و طاقت بنده. || ( مص ) پلید و بد شدن بوی. || ( اِمص ) پلیدی بوی. منتهی الارب ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

بت، فغ، درفارسی به معنی دلبرومعشوق زیباهم گویند، آنچه ازسنگ یاچوب یافلزبصورتی سازندوپرستش کنند
( اسم ) ۱ - بت فغ جمع : اصنام . ۲ - رب النوع . ۳ - معشوق دلبر .

فرهنگ معین

(صَ نَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - بت . ۲ - مجازاً: معشوق ، زیبارو.

فرهنگ عمید

۱. [مجاز] دلبر، معشوق زیبا.
۲. [قدیمی] = بت

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۵(بار)
بت. جمع‏آن اصنام است. راغب گوید: صنم جثه‏ای است که از نقره یا مس یا چوب ساخته شود، آن را برای تقرّب به خدا پرستش می‏کردند. ابن اثیر در نهایه گفته: آن چیزی است که جز خدا معبود اخذ شود و به قولی آن چیزی است که جسم یا صورت نداشته باشد آن را وثن در اقرب الموارد تصریح شده که صنم معرّب است. اصنام به صیغه جمع پنج بار در قرآن آمده است: انعام:74، اعراف:138، ابراهیم:35، شعراء:71، انبیاء:57.

دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:بت

جدول کلمات

بت, فغ, شمن

مترادف ها

fetish (اسم)
طلسم، بت، صنم

idol (اسم)
لافزن، بت، صنم، معبود، خدای دروغی، دغل باز

ephod (اسم)
صنم، بت یا تصویر، جامه رسمی مخصوص کاهنان یهود

فارسی به عربی

معبود , وثن

پیشنهاد کاربران

فَغ ، بَغ
وثن، ایبک، نگار، بت، الهه، شمن، فغ، جبت،
معنی اسم صنم ، ، ، ، خوش وقاه و ساده و خوشنود بودن بهار🎀💖💌★
صنم یعنی دیلبر ، معشوق
صنم واژه ای عربی و به معنی بُت است و چون انسان های جاهل با بت ارتباط می گرفتند و نسبت و نزدیکی برقرار می کردند در اینجا نقش ارتباط و نسبت و نزدیکی خیلی پر رنگ است به همون خاطر میگن فلانی با فلانی هیچ صنمی نداره یعنی باهاش هیچ ارتباطی و نسبتی نداره.
صنم به معنای زیبا رو، بت، معشوق، قابل پرستش
اسم مادربزرگ پدرم خان صنم بود. . . اسمشون رو روی من گذاشتند. . . .
سلام یعنی ستودنی، معشوق، عاشق
ارتباط. . . . .
مثل اینکه بگی من با فلانی صنمی ندارم.
معشوق زیبا رو ، انکه زیبایی اش معشوق را شیفته ی خود کرده و سبب پرستش او شده
عامیانه به معهای رابطه داشتن
دل ربا معشوقه\دلبر
صنم یعنی بت
اسم مادر بزرگ بابام ( گل صنم ) بوده
الهه، بت، شمن، دلبر، نگار
گر باده خوری با خردمندان خور
با لاله رخی یا صنمی خندان خور
صنم ( دلبر - معشوقه )
صنم یعنی بت/ معشوق /دلربا
صنم به معنی معشوق زیبارو و بت و دلبر
صنم یعنی معشوق که عاشق اونو میپرسته
حتی معنی عربیش که بت میشه "بت چیزیه که اونو پرستش میکنن"
به صورت کلی یعنی معشوق و دلبر
زیبارو دلبر

صنم یعنی ستودنی ، معشوق
صنم در واقع معشوقی هست که عاشق او را پرستش میکند
به معنی دلدار
دختر زیبارو
صنم یعنی معشوق و ریشه ی عربی دارد
صنم ب نظرم از رو عشق نیست از رو دوست داشتنه چون عشق قاتون پتانسیل داره منتقل میشه ولی از بین نمیره اما دوست داشتن ثابته ن منتقل میشه و ن از بین میره صنم یعنی دوست و یار همیشگی
بُت
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٤)

بپرس