ضابطه

/zAbete/

مترادف ضابطه: دستور، قاعده، قانون، معیار، هنجار

متضاد ضابطه: رابطه

برابر پارسی: رویه، روش، روال

معنی انگلیسی:
principle, criterion, norm, standard

لغت نامه دهخدا

( ضابطة ) ضابطة. [ ب ِ طَ ] ( ع ص ، اِ ) تأنیث ضابط. نگاهدارنده هر شیئی را بحد خودش ، و مستعمل بمعنی قاعده و دستور. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). || قاعده. دستور : و امور مملکت و مصالح بر همان طریقه و ضابطه مجری و ممضی.( جامع التواریخ رشیدی ). صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: ضابطة، حکمی است کلی که منطبق باشد با جزئیات. وفرق بین ضابطه و قاعده آن است که قاعده را فروعی ازابواب مختلفه است و ضابطه را جز از یک باب فقط، فروعی نباشد. هکذا فی فن الثانی من الاشباه و النظائر.

فرهنگ فارسی

مونث ضاب ، نگاهدارنده، قاعده، دستور، حکم کلی که برجزئیات آن منطبق گردد
۱ - ( اسم ) مونث ضابط . ۲ - ( اسم ) قاعده دستور . ۳ - حکمی است کلی که منطبق باشد با جزئیات . توضیح فرق ضابطه و قاعده آنست که قاعده را فروعی از ابواب مختلف است و ضابطه را جز از یک باب فقط فروعی نباشد . ۴ - جمع آوری عواید .

فرهنگ معین

(بِ طَ یا طِ ) [ ع . ضابطة ] (اِ. ) قاعده ، دستور.

فرهنگ عمید

۱. قاعده، دستور.
۲. [قدیمی] نظم.
۳. [قدیمی] آیین، رسم.

جدول کلمات

قاعده

مترادف ها

order (اسم)
سامان، ساز، امر، سیاق، دسته، ترتیب، نظم، ارایش، انجمن، حواله، خط، دستور، فرمان، نوع، مقام، صنف، زمره، رسم، ارجاع، فرمایش، ضابطه، ردیف، رتبه، امریه، انتظام، ایین، سفارش، طرز قرار گیری، راسته، نظام، ایین و مراسم، فرقهیاجماعت مذهبی، گروه خاصی، دسته اجتماعی، درمان

criterion (اسم)
محک، میزان، معیار، ملاک، ضابطه، مقیاس، نشان قطعی

rule (اسم)
عادت، حکم، دستور، گونیا، رسم، قانون، ضابطه، فرمانروایی، فرمانفرمای، خط کش، قاعده، بربست

prototype (اسم)
نمونه اولیه، ضابطه، نمونه اصلی، شکل اولیه، مدل پیش الگو، نخستین بشر، اصل ماده، نخستین افریده، پیش گونه

law (اسم)
قانون، ضابطه، حق، حقوق، قاعده، قانون مدنی، بربست، داتا

فارسی به عربی

موضوع

پیشنهاد کاربران

چهارچوب، معیار، قاعده
سنجیدار
🇮🇷 همتای پارسی: سنجیدار 🇮🇷
چمه ( زبر " چ" )
چمه

بپرس