ضریس

لغت نامه دهخدا

ضریس. [ ض َ ] ( ع ص ، اِ ) چاه به سنگ برزیده. ( مهذب الاسماء ). چاه به سنگ برآورده. ( منتخب اللغات ). چاه گرداگرد از سنگ برآورده. || مهره های پشت. ( منتهی الارب ). مهره استخوانهای پشت. ( منتخب اللغات ). || سخت گرسنه. ( منتهی الارب ) ( منتخب اللغات ). ج ، ضَراسی. || خرما. ( منتهی الارب ). || غوره خرما. || نان کعک آمیخته. گویند: اضرسنا من ضریسک ؛ ای التمر و البسر و الکعک. ( منتهی الارب ).

ضریس. [ ض ُ رَ ] ( اِخ ) نام مردی از قبیله بنی بکر که در وقعه العظالی کشته شد. ( عقد الفرید ج 6 ص 54 ).

ضریس. [ ض ُ رَ ] ( اِخ ) ابن عبدالملک بن اعین. برادرزاده زرارةبن اعین از اصحاب ابوجعفر محمدبن علی علیه السلام است.

ضریس. [ ض ُرَ ] ( اِخ ) نام پدر یحیی محدث است. ( منتهی الارب ).

ضریس. [ ض ُرْ رَ ] ( ع اِ ) تیهو. طیهوج.

فرهنگ فارسی

تیهو . طیهوج

پیشنهاد کاربران

بپرس