طعمه کردن

لغت نامه دهخدا

طعمه کردن. [ طُ م َ / م ِ ک َ دَ] ( مص مرکب ) غذا قرار دادن. قوت ساختن :
همای کُش تر از این کرکسان جیفه نهاد
ندیده ام که ز عنقا کنند طعمه عقاب.
خاقانی.
مست مکن عقل ادب ساز را
طعمه گنجشک مکن باز را.
نظامی.

فرهنگ فارسی

غذا قرار دادن . قوت ساختن .

مترادف ها

feed (فعل)
جلو بردن، طعمه کردن، خوراک دادن، پروردن، سیر کردن، خوردن، خوراندن، قورت دادن، غذا دادن، چراندن، تغذیه کردن، خواربار تامین کردن

bait (فعل)
طعمه کردن، طعمه دادن، طعمه به قلاب ماهیگیری بستن، خوراک دادن

prey (فعل)
طعمه کردن، صید کردن، دستخوش ساختن

پیشنهاد کاربران

بپرس