طلایه

/talAye/

مترادف طلایه: پیش قراول، جلودار، طلیعه، مقدمت الجیش

برابر پارسی: پیشرو، دیده ور، دیده بان

معنی انگلیسی:
vanguard, advance-guard

فرهنگ اسم ها

اسم: طلایه (دختر) (عربی) (تلفظ: talāye) (فارسی: طَلايه) (انگلیسی: talaye)
معنی: جلودار، سردسته، فرمانده سپاه، ( به مجاز ) نشانه یا جلوه ی نخستین از هر چیز که پیش از دیگر نشانه ها نمایان شود، نشانه یا جلوه نخستین از هر چیز که پیش از دیگر نشانه ها نمایان شود
برچسب ها: اسم، اسم با ط، اسم دختر، اسم عربی

لغت نامه دهخدا

طلایه. [ طَ ی َ / ی ِ ] ( از ع ،اِ ) جاسوس لشکر که پیش و پس را نگه دارد. گروهی که پیش فرستند تا از دشمن واقف شود. ( منتخب اللغات ). پیش قراول. پیشرو لشکر. پیش جنگ. طلیعه. ( السامی ). ماثد. ( منتهی الارب ). طلایه جیش ؛ طلیعه آن. نگاهبان لشکر که به اطراف آن شب بگردند و تفحص لشکر بیگانه کنند. فوجی که به شب حفاظت شهر و لشکر کند و مردم اینجا ( هند ) که طلاوه گویند خطاست و صاحب بهار عجم در رساله جواهرالحروف نوشته است طلایه که بمعنی فوج محافظ لشکر است ، در اصل طلایع بود جمع طلیعه ، مگر فارسیان بمعنی مفرد استعمال کنند چنانکه بجای عجیب عجائب و بجای ملک ملائک... ( غیاث ) . در قوسی ، جمعی از لشکر که شبها به کشیک دورادور لشکر برای پاس بگردند... طرایه مثله. کذا فی کشف اللغات و باید دانست که فارسیان چون خواهند که کلمه غیرفارسی را از جنس کلمات خود گردانند اگر آن کلمه ذات العین است آن عین را به هاء بدل کنند از جهت قرب مخرج چون لهفة و هفهف به وزن و معنی لعبت و عفعف و صیغه جمع عربی نزد ایشان حکم صیغه مفرد دارد چون ریاض و عجائب و ملایک و مشایخ و حور و غیر آن و بر این تقدیر طلایه مبدل مفرس طلاعه بود جمع طلیعه و طای مهمله از جهت رسم خطبود از عالم طلا و فوطه و غوطه و طپانچه... ( آنندراج ) : مهلب مردی بیدار و کاردان بود و شب و روز یزک و طلایه نگاه داشتی. ( ترجمه طبری بلعمی ). خبربه مدینه آمد که ابوسفیان خود به جنگ آمد و طلایه او آمدند و دو تن از انصار کشتند و خرابی بسیار کردند. ( ترجمه طبری بلعمی ). پس یک سوار خوشنواز پیش سوفرای آمد و سوفرای تیری بر پیشانی اسب او زد و اسب بیفتاد و بمرد. سوفرای آن مرد را اسیر کرد و او را پرسید که تو کیستی ؟ گفت : من یکی از طلایگان خوشنوازم. ( ترجمه طبری بلعمی ). خوشنواز [ پادشاه هیاطله ] دانست که با وی [ سوفرای سردار ایرانی ] تاب ندارد، سپاه خویش را گرد کرد و بر جای همی بود و طلایه بیرون کرد وسوفرای نیز طلایه بیرون کرد. ( ترجمه طبری بلعمی ).
طلایه ز یک سو مر او را ندید
چنین تا بنزدیک لشکر رسید.
فردوسی.
طلایه شب و روز در جنگ بود
تو گفتی که گیتی به یک رنگ بود.
فردوسی.
سپیده چو ازکوه سر برکشید
طلایه به پیش دهستان رسید.
فردوسی.
چو خورشید تابان بیاراست گاه
طلایه بیامد ز نزدیک شاه.
فردوسی.
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( اسم ) آن چه که بدان طلا کنند دارویی که بر اندام مالند .
دهی از دهستان جانکی بخش لردکان شهرستان شهر کرد .۴ هزار گزی جنوب خاوری لردگان .کوهستانی - معتدل - سکنه ۳۹۶ تن.

فرهنگ معین

(طُ یِ یا یَ ) (اِ. ) آن چه که بدان طلا کنند، دارویی که بر اندام مالند.
(طَ یِ یا یَ ) [ ع . ] (اِ. ) تحریف شدة طلیعة عربی ، مقدمة لشکر، پیشروان لشکر که برای شناسایی اوضاع و احوال دشمن فرستاده می شوند.

فرهنگ عمید

ضماد، مرهم.
۱. [مجاز] اولین نشانه ای که از هرچیز نمایان و جلوه گر می شود: نه روزش طلایه نه شب پاسبان / سیاه است همچون رمه بی شبان (فردوسی: ۶/۳۱۸ )، واینک بیامده ست به پنجاه روز پیش / جشن سده طلایهٴ نوروز و نوبهار (منوچهری: ۳۹ ).
۲. (نظامی ) [قدیمی] گروهی از سربازان که پیش فرستاده شوند تا از اوضاع و احوال دشمن آگاه شوند، مقدمۀ لشکر، پیشروان لشکر: تو بی دیده بان و طلایه مباش / ز هر دانشی سست مایه مباش (فردوسی: ۵/۲۵۷ ).

واژه نامه بختیاریکا

پَل؛ پَر؛ سر تلاهِه

دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:پیش قراول

مترادف ها

vanguard (اسم)
جلو دار، پیشتاز، طلایه، پیش لشگر، پیشقرال

فارسی به عربی

طلیعة

پیشنهاد کاربران

طلایه : نشانه یا جلوه نخستین از هر چیز که پیش از دیگر نشانه ها نمایان شود.
پیشاهنگ
طلایه : /talāye/ طَلایه ( عربی ) ( به مجاز ) نشانه یا جلوه ی نخستین از هر چیز که پیش از دیگر نشانه ها نمایان شود. سپیده ، اول آفتاب ، آغاز ، مقدمه . طَلایه ، طَلیعه . اسم طَلایه و طَلیعه مورد تایید ثبت احوال کشور برای نامگذاری دختر است .

بپرس