طلبیدن


مترادف طلبیدن: احضار کردن، خواندن، تقاضا کردن، فرا خواندن، دعوت کردن، فراخوانی کردن ، خواستن، طلب کردن، جستن، جست وجو کردن، اقتضا کردن، لازم داشتن

متضاد طلبیدن: راندن، طرد کردن

برابر پارسی: خواستن، باز جستن، جویا شدن، ستاندن، فراخواندن

معنی انگلیسی:
demand, exact, pray, supplicate, call, invite, summon, ask, seek, search, to call, to invite, to summon, to ask, to seek

لغت نامه دهخدا

طلبیدن. [ طَ ل َ دَ ] ( مص جعلی ) مصدر برساخته ای از طلب. دعوت کردن. خواندن. آواز کردن. || خواستن. درخواستن. ابتغاء. جُستن :
سرای و قصر بزرگان طلب تو در دنیا
چو مامه ( ؟ ) چند گزینی تو جای ویرانی.
منجیک.
شهریاری که خلافت طلبد زود فتد
از سمنزار به خارستان وز کاخ به کاز.
فرخی.
ای مایه طربم و آرام روز و شبم
من خنج تو طلبم تو رنج من طلبی.
عنصری.
طاهر را مثال بود تا مال ضمان گذشته و آنچه اکنون ضمان کرده بودند بطلبد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 345 ). حریص را راحت نیست زیرا که وی چیزی طلبد که شاید که وی را ننهاده اند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 339 ).
بیچاره زنده ای بود ای خواجه
آنک او ز مردگان طلبد یاری.
ناصرخسرو.
آن می طلبد همی و آن گل
چون تو نه چنین و نه چنانی.
ناصرخسرو.
حجت آری که همی جاه و بزرگی طلبی
کم بر آن سان که همه خلق جهان می طلبد.
ناصرخسرو.
مرا مکان به خراسان زمین به یمگان است
کسی چرا طلبد در سفر خراسان را.
ناصرخسرو.
شادی بطلب که حاصل عمر دمی است.
خیام.
فرمود که مردی هنرمند باید طلبید. ( کلیله و دمنه ). ماده گفت جائی باید طلبید. ( کلیله و دمنه ). و جباران کامگار در حریم روزگار او امان طلبیدند. ( کلیله و دمنه ). زاهد... منزلی دیگر طلبید. ( کلیله و دمنه ). زاهد... جائی طلبید که پای افزار گشاید. ( کلیله و دمنه ).
زمانه زو طلبد امر و نهی ، نز گردون
کسی طلب نکند کارزرگر از جولاه.
فلکی.
مرد که فردوس دید کی نگرد خاکدان
وانکه به دریا رسید کی طلبد پارگین.
خاقانی.
نتوان طلبید نانهاده.
کمال الدین اسماعیل.
ای نسخه اسرار الهی که توئی
وی آینه جمال شاهی که توئی
بیرون ز تو نیست هرچه در عالم هست
از خود بطلب هر آنچه خواهی که توئی.
مولوی.
مطَلَب گر توانگری خواهی
جز قناعت که دولتی است هنی.
سعدی ( گلستان ).
طریق صدق بیاموز و آب صافی دل
براستی طلب آزادگی ز سرو چمن.
حافظ.
معیار دوستان دغل روز حاجت است
قرضی برای تجربه از دوستان طلب.
صائب.
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ( طلبید طلبد خواهد طلبید بطلب طلبنده طلبیده ) ۱ - خواستن خواستار شدن . ۲ - جستن جستجو کردن . ۳ - احضار کدن فرا خواندن . ۴ - مطالبه کردن دینی که به کسی داده باشند .

فرهنگ معین

(طَ لَ دَ ) [ ع - فا. ] (مص م . ) ۱ - خواستن . ۲ - جُستن .

فرهنگ عمید

۱. طلب کردن، خواستن: مرا بَدَل ز خراسان زمین یمگان است / کسی چرا طلبد مر مرا و یمگان را (ناصرخسرو: ۱۱۸ ).
۲. دعوت کردن.
۳. نیاز داشتن.
٤. [قدیمی] جستن.

جدول کلمات

خواندن

مترادف ها

summon (فعل)
احضار کردن، طلبیدن، فرا خواندن، فراخواستن، احضار قانونی کردن

invite (فعل)
احضار کردن، خواستن، طلبیدن، دعوت کردن، مهمان کردن، خواندن، وعده گرفتن، وعده دادن

request (فعل)
تقاضا کردن، درخواست کردن، طلب کردن، طلبیدن، خواهش کردن، خواستار شدن، تمنا کردن

search (فعل)
طلب کردن، طلبیدن، جستجو کردن، بازرسی کردن، گشتن، پژوهیدن، پوییدن، با دقت جستجو کردن

ask (فعل)
پرسیدن، خواستن، سوال کردن، جویا شدن، طلب کردن، طلبیدن، دعوت کردن، پرسش کردن، خبر گرفتن، خواهش کردن، برای چیزی بی تاب شدن

seek (فعل)
طلب کردن، طلبیدن، جستجو کردن، پیگردی کردن، پوییدن، جوییدن

فارسی به عربی

ادع , اسال , اشته ، استدعاء

پیشنهاد کاربران

کامیدن: طلبیدن
کامنده: طالب
کامیده: مطلوب
کامند: طلبه
داوکام: داوطلب
پارشکام: تجزیه طلب
جویا شدن
خواستار شدن
خواندن . خواستن

بپرس