طلسم کردن


مترادف طلسم کردن: جادو کردن، افسون کردن ، بستن

متضاد طلسم کردن: طلسم شکستن، طلسم گشودن

معنی انگلیسی:
bewitch, charm, conjure, enchant, spellbind, to spell, to cast a spell upon, to charm, to enchant

مترادف ها

spell (فعل)
طلسم کردن، پی بردن به، هجی کردن، املاء کردن، درست نوشتن، دل کسی را بردن

enchant (فعل)
افسون کردن، فریفتن، جادو کردن، سحر کردن، طلسم کردن، بدام عشق انداختن، مسحور شدن

فارسی به عربی

جمل , نوبة

پیشنهاد کاربران

افسون بستن= [ اَ ب َ ت َ ] ( مص مرکب ) سحر و جادو و مکر و حیله بستن :
از ره مهر و محبت دردل ما جا نکرد
این همه افسون بدلها از ره نیرنگ بست.
علی خراسانی ( از ارمغان آصفی ) .
put a curse on/upon sth/someone
bewitch
طلسم طرف مقابل فرمان امر من باشه
cast spell

بپرس