ظاهر

/zAher/

مترادف ظاهر: آشکار، آشکارا، برملا، پدید، پیدا، جلوه گر، علنی، عیان، محسوس، مرئی، مشهود، معلوم، نمایان، نمودار، واضح، هویدا، هیئت

متضاد ظاهر: باطن، پنهان، نهان

برابر پارسی: آشکار، پیدا، رویه، نما، نمایان، هویدا

معنی انگلیسی:
air, appearance, aspect, coloring, colors, complexion, external, façade, face, front, guise, look, person, surface, visage, manifest, apparent, outward, sound, facade, faade, fig, outward appearance, external conduct

فرهنگ اسم ها

اسم: ظاهر (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: zāher) (فارسی: ظاهر) (انگلیسی: zaher)
معنی: آشکار، نمایان، از نام های پروردگار، بخش آشکار، هویدا، یا بیرونی از هر چیز یا هر شخص در مقابلِ باطن، ( اَعلام ) ) ظاهر: ابونصر محمّد ابن ناصر خلیفه ی عباسی [، قمری]، ) ظاهر: علی ابن منصور خلیفه ی فاطمی مصر [
برچسب ها: اسم، اسم با ظ، اسم پسر، اسم عربی، اسم مذهبی و قرآنی

لغت نامه دهخدا

ظاهر. [ هَِ ] ( ع ص )نعت فاعلی از ظهور. آشکار. پدیدار. هویدا. معلوم. واضح. روشن. عیان. باهر. مرئی. پدیدآینده. نمودار. بیان کننده. پدید. زمم : این قاضی شغلها و سفارتهای بانام کرده و در هریک از آن مناصحت و دیانت وی ظاهر گشته. ( تاریخ بیهقی ). ما آن نصیحت قبول کردیم و خاتمت آن بر این جمله است که ظاهر است. ( تاریخ بیهقی ). چون کار مرد از حد بگذشت و خیانتهای بزرگ وی مارا ظاهر گشت فرمودیم تا دست وی از شغل عرض کوتاه کردند. ( تاریخ بیهقی ). این نامه ها نبشته آمد و معتمد دیوان وزارت رفت و سکونی ظاهر پیدا آمد. ( تاریخ بیهقی ). آفریدگار را در آنچه آفریده است مصلحتی است عام وظاهر. ( تاریخ بیهقی ). دلیل روشن و ظاهر است که از این پادشاه بزرگ سلطان ابراهیم آثار محمودی خواهند دید. ( تاریخ بیهقی ). عالمی را شورانیدن از بهر یک تن کز وی خیانتی ظاهر گشت محال است. ( تاریخ بیهقی ). امیرک را سلطان قوی دل کرد که شغلی بزرگتر فرمائیم ترا و از تو ما را خیانتی ظاهر نشده است. ( تاریخ بیهقی ). کار دولت ناصری و یمینی و حافظی و معینی که امروز ظاهر است... هم بر این جمله رفته است. ( تاریخ بیهقی ).
ببین گرت باید ببینی به ظاهر
از او صورت و سیرت حیدری را.
ناصرخسرو.
همه نقود خانه پیش چشم من ظاهر آمدی. ( کلیله و دمنه ). و رسیدن آن به خواص و عوام تعذری ظاهر دارد. ( کلیله و دمنه ). و به معجزات ظاهر و دلایل واضح مخصوص گردانید. ( کلیله و دمنه ). تفاوت میان ملاحظت دوستان ونفرت دشمنان ظاهر است. ( کلیله و دمنه ). مرد هنرمند... در میان خلق ظاهر شود. ( کلیله و دمنه ). و حمداﷲ تعالی که مخایل مزید قدرت و دلایل مزیت بسطت هرچه ظاهرتر است. ( کلیله و دمنه ). هیچ اشارت نبوده است که نه در آن منفعتی و از آن فایده ای ظاهر بوده است. ( کلیله و دمنه ). و چنانکه ظهور آن بی ادوات آتش زدن ممکن نگردد، اثر این بی تجربت و ممارست هم ظاهر نشود. ( کلیله و دمنه ). و هر بنا که بر قاعده عدل و احسان قرارگیرد... اگر از تقلب احوال در وی اثری ظاهر نگردد ودست زمانه از ساحت سعادت آن قاصر ماند بدیع ننماید.( کلیله و دمنه ). گفتم زبان مصلحت آن است که کوتاه کنی که مرا کرامت ایشان ظاهر شد. ( گلستان ). || غیرمعما. کشف. به کشف. که رمز نباشد : مسعدی را بخواند و خالی کرد و من نسخت کردم تا آنچه نبشتنی بود به ظاهر و معما نبشت و گسیل کرده آمد. ( تاریخ بیهقی ). صاحب برید جز بر مراد ایشان چیزی نتواندنوشت به ظاهر. ( تاریخ بیهقی ). || ( اِ ) مقابل باطن. مقابل معنی : درون من در این یکی است با بیرونم و باطنم یکی است با ظاهرم. ( تاریخ بیهقی ). در بیم است از قهر خدای در نهان و آشکار و ظاهر و باطن. ( تاریخ بیهقی ). یا برابر نباشد ظاهر گفته ام با باطن... لازم باد بر من زیارت خانه خدا که در میان مکه است. ( تاریخ بیهقی ). حال ظاهر میان امیر محمود و امیر ابوالعباس خوارزمشاه سخت نیکو بود. ( تاریخ بیهقی ). خردمند به مشاهدت ظاهر هیئت باطن را بشناسد. ( کلیله و دمنه ). و ظاهر و باطن من به علم و عمل آراسته گردد. ( کلیله و دمنه ). یکی از بزرگان گفت پارسائی را چه گوئی در حق فلان عابد که دیگران به طعنه در او سخنها گفته اند، گفت بر ظاهرش عیب نمی بینم و در باطنش غیب نمی دانم. ( گلستان ). گفت از پیش طایفه ای در جهان بودند به صورت پراکنده و به معنی جمع، امروز خلقی اند به ظاهر جمع و به معنی پراکنده. ( گلستان ). مسکین در این سخن که پادشه پسری به صید از لشکریان دور افتاده بالای سر ایستاده همی شنید و در هیأتش نظر می کرد، صورت ظاهرش پاکیزه. ( گلستان ). پیغمبر مأمور به ظاهر بود. شرع به ظاهر حکم میکند. || برون. بیرون. میدان عقب شهر و قصبه. حوالی شهر و قصبه. خارج ِ. در بیرون ِ: فیروزآباد، نام قریه ای است به ظاهرهرات : به جرجان رفت و بر ظاهر شهر بر جانب مشهد داعی فروآمد. ( ترجمه تاریخ یمینی ). منتصر این اشارت قبول کرد و بعد از استخارت نهضت فرمود و بر ظاهرِ ری فرودآمد. ( ترجمه تاریخ یمینی ). با لشکری تمام به ظاهر بُشت نزول فرمود. ( ترجمه تاریخ یمینی ).به وقت حضور من نوشته های جماعتی که از ظاهر مرو هزیمت شده بودند برسید. ( ترجمه تاریخ یمینی ). او را درقبه ای که به ظاهر جرجان بر راه خراسان ساخته بودند دفن کردند. ( ترجمه تاریخ یمینی ). به ظاهر استرآباد جنگی سخت کردند. ( ترجمه تاریخ یمینی ). || ( اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی. پیدا به هستی. مقابل نهان. || ( ع ص ) غالب. غلبه کننده. چیره. || زائل : هذا امر ظاهر عنک عاره ؛ أی زائل. || ( اِ ) آنچه دیده شود از چیزی.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

یحیی بن اسماعیل بن عباس رسولییازدهمین از سلسله رسولیان یمن ( جل. ۸۳۱ ه.ق ./ ۱۴۲۸ م . ف. صنعائ ۸۴۲ ه.ق ./ ۱۴۳۸م . ). وی مردی عاقل و با تدبیر و نیکو سیرت بود.
پیدا، آشکار، هویدا، نمایان، خلاف باطن، ظاهرا: برحسب ظاهر، چنانکه بنظرمی آید
۱ - ( اسم صفت ) پیدا هویدا آشکار مقابل باطن . ۲ - روی چیزی سطح بیرونی سطح خارجی . یا به ظاهر . ظاهرا . یا بر حسب ظاهر . بر حسب صورت علی الظاهر . یا صوررت ظاهر . آن چه از شخص یا شئ آشکار است . یا ظاهر و باطن . ۱ - ( اسم ) آشکار و پنهان . ۲ - به حقیقت بواقع : ظاهر و باطن همین داریم .
سیف الدین خوشقدم . چهاردهمین سلطان ممالیک برجی .

فرهنگ معین

(هِ ) [ ع . ] (اِفا. ص . ) ۱ - پیدا، آشکار. ۲ - روی بیرونی هر چیزی .

فرهنگ عمید

۱. پیدا، آشکار، هویدا، نمایان.
۲. (اسم ) از نام های خداوند.
* ظاهر ساختن: (مصدر متعدی ) = * ظاهر کردن
* ظاهر شدن: (مصدر لازم )
۱. آشکار گشتن، نمایان شدن.
۲. [قدیمی، مجاز] تحقق یافتن.
* ظاهر کردن: (مصدر متعدی ) آشکار کردن، نمایان ساختن.
* ظاهر گشتن: (مصدر لازم ) = * ظاهر شدن
* ظاهر و باطن: [مجاز] همه چیز.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] ظاهر، مقابل باطن؛ بخش آشکار یا بیرونی از هر چیز یا هر شخص؛ از الفاظ فتوا آنچه بر حسب لغت از لفظ فهمیده می شود؛ و همچنین در مقابل نصّ است.
از عنوان یاد شده به معنای اول به مناسبت در بابهای طهارت و صلات سخن گفته اند.
← در طهارت
اکثر قدما بنابر آنچه به آنان نسبت داده شده عدالت را به حسن ظاهر تعریف کرده اند. مراد از آن این است که ظاهر شخص از دیدگاه شرع نیکو باشد و پایبندی به احکام شرع در گفتار و رفتار او تجلی یابد.

[ویکی الکتاب] معنی ظَاهِرَ: آشکار
معنی تَبَرُّجَ: ظاهر کردن
معنی یُظْهِرَ: که ظاهر کند - که به بار آورد
معنی لَا تَبَرَّجْنَ: در برابر مردم ظاهر نشوید (ازکلمه تبرج به معنای ظاهر شدن در برابر مردم است ، همان طور که برج قلعه برای همه هویدا است)
معنی تُبْدَ: ظاهر شود-آشکار شود
معنی بُعْثِرَ: زیرو رو شد -باطنش ظاهر شد
معنی مُتَبَرِّجَاتٍ: زنان ظاهر کننده
معنی تَجَلَّیٰ: ظاهر گشت-تجلی کرد
معنی شُرَّعاً: ظاهر و آشکار (جمع شارع )
معنی لَوْحٍ: آن صفحهای که برای نوشتن تهیه شده ( از این جهت آن را لوح میخوانند که آن نوشته را ظاهر میسازد ، مانند لاح ، یلوح که به معنای ظاهر شدن است ، مثلا میگویند : لاح البرق یعنی برق ظاهر گردید . )
معنی بُعْثِرَتْ: زیرو رو شد - باطنش ظاهر شد (مؤنث)
معنی بَدَا: ظاهر شد (فعل ماضی از مصدر بداء و بدو است )
ریشه کلمه:
ظهر (۵۹ بار)

[ویکی اهل البیت] ظاهر (اسم الله). این صفحه مدخلی از فرهنگ قرآن است
این اسم و صفت الهی از باب «ظهر، یظهر» به معنای قادر بر آفریده هایش و دارای یک معنا است که بر قوت و بروز و آشکارشدن دلالت می کند و تنها یک بار در قرآن در آیه 3 سوره حدید ذکر شده است:
هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ وَهُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ
اوست اول و آخر و ظاهر و باطن ، و او به هر چیزی داناست.
طبرسی در مجمع البیان گوید: خداوند، ظاهر است یعنی غالب و چیره بر هر چیزی است و خداوند برتر از اشیا است و همه چیز مادون او است.
فرهنگ قرآن، جلد 19، صفحه 264.

[ویکی فقه] ظاهر (علوم قرآنی). ظاهر، لفظ دارای ظهور بیشتر در یکی از معانی محتمل را می گویند.
الفاظ قرآن یا نص است یا ظاهر. «ظاهر» لفظی است که چند معنای احتمالی دارد؛ ولی در یکی از آن ها ظهور بیشتر و رحجان دارد؛ به عبارت دیگر، اگر لفظ، یک معنای مستقل داشته باشد و بیش از آن هم احتمال داده نشود «نص» است، و اگر چند احتمال داشته باشد که یکی از آن ها اظهر و دارای ترجیح باشد «ظاهر» خوانده می شود.
مثال
مانند:۱. لفظ «باغ» در (فمن اضطر غیر باغ ولا عاد) که بر جاهل و ظالم اطلاق می شود؛ ولی در معنای ظالم، اظهر است.۲. لفظ «طهر» در (و لاتقربوهن حتی یطهرن) که بر انقطاع خون ، وضو و غسل اطلاق می شود؛ ولی اطلاق آن بر وضو و غسل ظاهرتر است.به گفته فخر رازی ، نص و ظاهر از محکمات کتاب خدا هستند، نه از متشابهات .
عناوین مرتبط
...

[ویکی اهل البیت] ظاهر(خلیفه عباسی). پس از وفات ناصر، پسرش محمد ملقب به ظاهر بالله که مدت ها در زندان پدر بود و در آن هنگام 52 سال داشت، به خلافت رسید. او مردی دادگر و باانصاف بود که دستگاه جاسوسی پدر را از میان برداشت. این خلیفه به تربیت دانشمندان و پیشرفت آنها توجه زیادی داشت.
دوران خلافت او نه ماه و چهارده روز طول کشید و در سال 623ق چشم از جهان فروبست.

دانشنامه عمومی

ظاهر (خلیفه). ابونصر محمد ظاهر از خلفای عباسی در بغداد بود که از سال ۱۲۲۵ تا ۱۲۲۶ فرمان راند. او پسر ابوالعباس احمد ناصر بود. او مالیاتها را کاهش داد و ارتش بزرگی ترتیب داد. در عهد او، جنگ های صلیبی همچنان ادامه داشت. او در ۱۰ ژوئیه ۱۲۲۶ میلادی/ ۱۳ رجب ۶۲۳ هجری درگذشت.
عکس ظاهر (خلیفه)عکس ظاهر (خلیفه)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

ظاهِر (اصول فقه)
اصطلاحی در اصول فقه، به عبارتی گویند که احتمال معانی متعدد در آن می رود، لکن یکی از آن معانی زودتر به ذهن خطور می کند. نیز ← نص

جدول کلمات

پیدا

مترادف ها

figure (اسم)
ظاهر، فرم، صورت، طرح، پیکر، رقم، شکل، شخص، نقش، عدد

appearance (اسم)
ظهور، سیما، نمایش، ظاهر، پیدایش، ظواهر، نمود، منظر، فرم

look (اسم)
نظر، ظاهر، قیافه، نگاه

outward (اسم)
ظاهر، ظواهر، عین

form (اسم)
ترکیب، ظرف، ظاهر، فرم، سیاق، صورت، برگه، گونه، شکل، روش، تصویر، وجه، طرز، ریخت، ورقه، فورم، دیس

sensation (اسم)
تاثیر، ظاهر، احساس، شور، حس

exterior (اسم)
ظاهر، ظواهر

exterior (صفت)
خارج، خارجه، خارجی، ظاهر، بیرونی، ظاهری، واقع در سطح خارجی، صوری

manifest (صفت)
ظاهر، اشکار، بارز، ساطع، فاش

obvious (صفت)
ظاهر، اشکار، بدیهی، مشهود، واضح، مفهوم، هویدا، فاش، علنی، مریی

evident (صفت)
ظاهر، اشکار، پیدا، بدیهی، مشهود، سلیس، ساطع، مفهوم

patent (صفت)
ظاهر، اشکار، امتیازی، ازاد، دارای حق امتیاز، گشاده، بوسیله حق امتیاز محفوظ مانده

confessed (صفت)
ظاهر

conspicuous (صفت)
ظاهر، اشکار، انگشت نما، پدیدار، توی چشم خور

discernible (صفت)
ظاهر

evidential (صفت)
ظاهر، مدرکی، شهادتی

flat-out (صفت)
ظاهر

noticeable (صفت)
ظاهر، برجسته، قابل توجه، قابل ملاحضه

observable (صفت)
ظاهر، قابل مشاهده، قابل مراعات، قابل گفتن

ostensive (صفت)
ظاهر، تظاهر امیز

outward (صفت)
ظاهر، بیرونی، ظاهری

external (صفت)
بیرون، خارج، خارجی، ظاهر، بیرونی، ظاهری

apparent (صفت)
معلوم، ظاهر، مسلم، اشکار، پیدا، واری مسلم

outside (صفت)
خارجی، ظاهر، برونی، ظاهری

clear (صفت)
صریح، معلوم، ظاهر، اشکار، پیدا، باصفا، طاهر، صاف، زلال، واضح، شفاف، بارز، جلی، سلیس، روان، ساطع

فارسی به عربی

احساس , خارج , خارجی , سطح , سمت , شکل , ظاهر , ظهور , عادة , مظهر , نظرة , هیئة

پیشنهاد کاربران

ظاَهر
پک و پوز. [ پ َ ک ُ ] ( اِ مرکب ، از اتباع ) پک و پوزه ، از اتباع. بصورت تحقیر، در تداول عوام ، شکل. ریخت. هیأت ظاهری. صورت ظاهر کسی اعم از بدن و لباس : پک و پوزش را ببین. بدپک و پوز. || بطور اخص ، دهان و اطراف آن : پک و پوزش را خرد کرد.
- بی پک و پوز ؛ سست و ضعیف در سخن.
سلیم
ظاهر: واژه ای اربی ست و برای نام پسران هم بر می گزینند مانند نام هفتمین خلیفه فاطمی مصر یا آخرین پادشاه افغانستان.
سلیم
ظاهر: نمایه، برون نمایه
نمود
ظاهر یک چیز = نمود آن چیز
ظاهر از صفات ایزد است که در معنای قادر بر آفریده هایش است.
در دیباچه تاریخ جهانگشای جوینی آمده:
" ظاهری که عقول عقلا در عظمت کمال او حایر است".
ظاهرا در اینجا مدنظر عطاملک جوینی این بوده که: خداوندی که ظاهر است و ظاهرا پی بردن به وجود او کار دشواری نیست اما با این حال خرد خردمندان از پی بردن به هیبت او بازمانده اند و به تعبیر خودش حیرانند.
...
[مشاهده متن کامل]

تاریخ جهانگشای جوینی
علاالدین عطا ملک جوینی
بر اساس نسخه علامه محمد قزوینی
به اهتمام دکتر احمد خاتمی

بسان آب یک رودخانه هراکلیت با همه چیز سیال و روان و جاری ست / براستی که سرچشمه و دلتای این رود کدام چشمه و وان ست ؟ / آن چشمه و وان هردو یکی واحد و یگانه اشرف و احسان / نمونه اش یافت نگردد در اورشلیم و
...
[مشاهده متن کامل]
مدینه و مکه و واتیکان / در بغداد و نجف و حجاز و دمشق و نیشابور و خراسان / در قم و کاشان و شیراز و کرمان و اصفهان / هرکدام نیمی یا یک پنجم از نیمی از نصف جهان / اول و وسط و آخر و ظاهر و باطن ش جملگی یکی / شرق و غرب شمال و جنوب بالا و پایین چپ و راست جلو و عقب اش همگی یکی / ابعاد بیزمانی و بیمکانی زمان و مکان بی نهایت و بیکرانش روی هم هم مطلق و هم نسبی/ قوای ادراکی فهم و عقل ش بیکران و حس و فکر و خیال اش روشن و بی ابهام یا بدون اوهام / نفس مجرد یعنی من یا خودش ایفا کند دائم نقش مشاهده گر بیطرف را / بُعد جان اش ندارد جز بخشودن زندگی یا حیات وظیفه ای دیگر را / لذا نه جان را فکرت می آموزد نه با شعله شمع عقل می افروزد چراغ دانش دل را / هوش و آگاهی و خود آگاهی اش حافظه و خاطره اش جملگی باهم و روی همدیگر مطلق و بیکران / صبر اش نامنتها بیکران و بی انتها لبه های کاسه صبر اش هرگز ناپیدا / لذا کاسه صبر اش مانند آورندگان دین و مخترعین یوغ های سنگین و سبک شریعت هیچگاه نگردد لبریز /ابعاد روح و روان و ماده اش هر سه روی هم بی ساحل و بیکران / هیچ نقش دیگری ندارند الا خمیر مایه تثلیثی ساختاری کالبدها ها و تن ها و یا بدن ها یا ابدان/ لذا نه تنها روح بلکه ماده هم به یک سهم مساوی با آن / هر دو امر آفریدگار کائنات و نه امر اهریمن یا ابلیس و یا شیطان / وجدان و اخلاق و عدالت و سیاست و فرهنگ و تمدن اش / قدرت و علم و حکمت و کار و هنرش/ هرکدام یک بُعد جملگی ابعاد روی همدیگر همگی بیکران / ای انسان آئینی و دینی دست بر دار از این یکتا پرستی / که چیز دیگری نیست غیر از فر زند راستین و وارث برحق و ادامه دهنده راه و نهایت کمال بت پرستی/ بود مِکّا به زبان آبراهام به معنای من که کاه / گر خالق بخواهد می تواند تبدیل نماید این پر کاه را به یک کوه طلا / شاید شود این اندیشه و فکر و خیال قبله گاه همگان در آینده و همه جا و زمان / کنعان یا کانا آن به معنای کانه یا خانه و یا سرزمین آن / آن نام همان خدای پدر در زبان و فرهنگ سومریان / مقر زمینی اش در شهر اوروک ( او رُخ ) در پایتخت سومر بر بالای زیگورات ( گور های خدایان زنده ) / هو نام خدای پدر در زبان و فرهنگ قوم ایلام ( Elam : با تلفظ اِل آم یا ایل عام ) / مقر فرمانروایی زمینی ش در پانتئون ها یا مجامع خدایان/ در شهر های باستانی شوش و اشان / لذا آیه قرآنی قل هوَّ اللهُ احد نه به معنای بگو او احد و واحد است / الا یعنی بلکه بگو که هو و الله یکی اند و یگانه و خالق سماوات سبُع و الارض / همچنین آیه توحید و شهادت . . . لا اله الا الله. . . نیست به معنای خدای دیگری غیر از خدا وجود ندارد / بلکه در اصل و ریشه یعنی از دیدگاه و زبان مبارک پیامبر به این معنا : . . . نه اله بلکه الله. . . . / اله و الی بودند نام های خداوند به زبان مریم و یوسف و ایسا و اجدادشان / سعدیا بیا یک برگ از دفتر چه افسانه نوین آفرینش من بر / نه تا هزار سال دوامِ نام بلکه تا قیامت پر از هیاهو و قوقا و خبر / حافظا جبرئیل بود رابط بین الله و گوش سر مبارک پیامبر / هاتف غیبی از عالم غیب به گوش دل تو پیام آور /گویا دعوت نمودی مرا روزی از روزها به ضیافت و مهمانی/ با این هدف که باهم بشکافیم سقف این فلک را و طرحی نو در اندازیم / پاسخم امروزم به دعوت میزبان قلندر و عالی مقام این ست / که محیط این محتوا فاقد هرگونه دریچه و روزنه و بطور مطلق مسدود و نفوذ و شکاف ناپذیر است/لذا پند منِ دعوت شده به صاحب شاخ شمشاد و لسان الغیب و میزبان گرامی این است / که این مفهوم و ایده انتزاعی را از سر و خرد و دل خود و پیروان پاک یا بزداید / همچنین وظیفه میزبان عالی قدر ساکن دیر مُغان و مهمان ناچیز و دعوت شده به ضیافت/ انداختن طرحی نو نمی باشد بلکه شناخت و فهم و درک چارچوب و مفاد طرح مطلق آفرینش / و دیدن اینکه آیا داستان های آفرینش شش روزه و بابا آدم و ننه حوای این حضرات در آن می گنجد یا نه / یا اینکه این دو داستان دو افسانه تخیلی - توهمی بیش نبوده و نیستند / و محتوای آنها از طرف خداوند متعال و در قالب وحی به گوش سر سرایندگان ابلاغ نگردیده است/ بهر حال لقب و عنوان پیشوایان دینی قوم فارسی زبان ایلام ( عیلام ) بصورت جمع مُخان و به شکل مفرد مُخ کُلگرا و دَیر یا محل تجمع و عبادت آنان همان خانه خدایان در شوش و اشان / اقوام ماد و پارس اقتباس نمودند مُخان و مُخ را و تبدیل کردند آن دو واژه را به مُغان و مُغ و نهادند آن القاب را بر روی پیران دیر خودشان / روند فنا پذیری و نیست شدن و گذرا بودن همه چیز و همه کس / خود فنا پذیر و نیست شونده و گذران است / لذا به قول پارمندیس در پشت پرده ظاهر دائمیت یا جاودانگی پنهان ست / در نگاه تیز بین قلندران واقف و آگاه و بیدار و هوشیار / باطن یا درون و نهان پنهان آشکار و عیان ست / نیافرید آفریدگار کائنات مرا بهر طاعت و بندگی و الا یعبدون/ بلکه تا کند مرا به معرفت کامل ابعاد فراوان و بیکران خویش رهنمون/ حجاب و جدایی زن و مرد زهمدیگر از دوران کودکی تا پیروی و کهولت و فرسودگی و مرگ و مردن/ ندارند ریشه در حکمت و امر و کلام و کار و هنر خداوند / الا یعنی بلکه در وسوسه های ابلیس و شیطان و یا اهریمن/ جان معنا عشق ست و زندگی و کار و لذت و شادی و بازی و آزادی/ نیست دیگر هنگامه ستم بر زن و مرد و ادامه بردگی و طاعت و بندگی به ولی/ گیانا بهر دریافت و فهم و درک این معنا بی درنگ آماده شو خروشان/ شو خطر کن جان معنا را بجوی ز کام گربه کان و روبه هان و شی رکان/

سوال : از این کوزه ها یا کاتِ گوری های زنده انسانی چه چیز های اصلی از درون به بیرون ترواش خواهند نمود؟
پاسخ :
الف - اگر این کوزه یا کاتِگوری زنده انسانی یک مرد باشد ، مطمئنن و یقینن و بدون شک و تردید، یک زن از درون آن به بیرون خواهد تراوید.
...
[مشاهده متن کامل]

ب - اگر این کوزه یا کاتِگوری زنده انسانی یک زن باشد، مطمئنن و یقینن و بدون شک و تردید، یک مرد از درون آن به بیرون تراوش خواهد نمود.
امر خداوند متعال دیر و زود و سوخت و سوز دارد اما چون و چرا ندارد.
آمدن این زن و مرد خودی از درون و باطن به بیرون و ظاهر و رفتن یا بازگشتن هرکدام از آنان از بیرون و ظاهر به درون و باطن یا این قایم موشک بازی وجودی و یا این آفتاب و مهتاب بازی هستی و نیستی فقط یکبار یا صد بار و یا هزار و یک بار رُخ نمی دهد بلکه به تعداد مراتب و درجات مختلف و فراوان تکاملی یعنی به تعداد زندگی های فراوان دنیوی هرکدام از آنها در طول راه و سفر بسیار طولانی مقطعی و نزولی و صعودی محتوای کیهان یا جهان بین مبداء و معاد. در معاد یعنی در پایان سفر و پس از وقوع آخرین مه بانگ ( و نه برپایی قیامت کبرای دینی ) این دو دُر دانه عزیز خدایی در کنار همدیگر و بهمراه هم و بطور همزمان و هم سن و با همان سن معتدل ملکوتی یا آسمانی اولیه یا ازلی و هرکدام در نهایت کمال ایده آل خوبی و زیبایی و دانایی و توانایی و هنرمندی و در سرای بهشت برینی خاص و ویژه خویش به ظهور و پیدایش خواهند رسید و همان زندگی بسیار طولانی مبدئی و ازلی و ابدی خودرا در سطح کمال خوبی و زیبایی از نو آغاز خواهد نمود تا آغاز یا شروع سفر بعدی در یک مرتبه و درجه تکاملی برتر نسبت به سفر فعلی . لذا نه از قبر برانگیخته می شوند و نه در صحرای محشر دینی دور هم حشر یا جمع خواهند شد و نه در دم دادگستری یا دادگاه عدل الاهی در صف خواهند ایستاو و نه نامه اعمال با دستان چپ یا راست خود دریافت خواهند نمود و نه از روی پل جینوت زرتشت و یا پل های صراط موسا و ایسا و محمد عبور خواهند کرد. خداوند متعال که آن دو نیم زوج ملکوتی هر فرد انسانی را با هدف زوجیت آندو باهم و تجربه عشق خویشتن به روش غیر همجنس ( یا هترو ) آفریده است هیچگاه بابت پندارها و گفتار ها و رفتار های بد دنیوی و هیچ بابت دیگری هرگز آنانرا مورد استنطاق و مؤاخذه و بازخواست و بازجوئی و ملامت و سرزنش قرار نخواهد داد و هیچ کدام از آنها را به عذاب و سزای جهنمی محکوم و دچار و گرفتار و نخواهد نمود.
البته این کل حقیقت نیست و حقیقت بسیار ژرف تر از این است و آن اینکه خداوند متعال تجربه عشق خویشتن به روش هم جنس ( یا هُمو ) را هم در ازل آفریده است که اشاره به جزئیات آن سخن را بدرازا خواهد کشید. لذا هرکدام از این کوزه ها یا کاتگوری زنده انسانی مجموعا نُه ( ۹ ) کوزه یا کاتگوری سایه وار را در درون و باطن خود بهمراه دارند و تنها و منزوی نیستند.
واژه های فلسفی - باستانی فَنومَن ( بصورت جمع : فِنومِن ) و نوومَن ( بصورت جمع : نوومِن ) در اصل و ریشه به زبان یونانی نبوده اند بلکه به زبان فارسی و تنها به معنای ظاهر و باطن نمی باشند بلکه اشاره به یگانه های پدیدار شده و نُه گانه های پدیدار نشده هرکدام از افراد انسانی دارند . در همین رابطه و زمینه مراجعه به معنای واژه های باستانی - اوستایی یکی خویدوده و دیگری آژی ده اکه در همین سایت ارزشمند، شاید مفید باشد.

Looks
پوشش
برهم /berahm/ = ظاهر ( متضاد باطن )
بنخان = Dictionary of Manichaean Middle Persian and Parthian
by Desmond Durkin - Meisterenst
سر و وضع
پیدا و پنهان به جای ظاهر و باطن
یکی ظاهر که باطن از ظهور است - - یکی باطن که ظاهر تر ز نور است ( عطار - اسرار نامه )
یکی پیدا که پنهان از ظهور است - - یکی پنهان که پیدا تر ز نور است
countenance
قیافه
چهره
سیما
رخسار
رو
ضاهز معنی یا همون مترادفش میشه چهره صورت
متضاد یا مخالفش میشه:باطن، پنهان🎀 لطفا لایک کنین
بارز، آشکار، آشکارا، برملا، پدید، پیدا، جلوه گر، علنی، عیان، محسوس، مرئی، مشهود، معلوم، نمایان، نمودار، واضح، هویدا، هیئت
چهره
آشکار
دیده گان
در پهلوی " پیتاک " در نسک : فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو .
پیتاکیدن = ظاهر شدن
شاکله
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢١)

بپرس