ظفره

لغت نامه دهخدا

( ظفرة ) ظفرة. [ ظَ ف ِ رَ ] ( ع ص ) چشم ناخنه برآمده. || مرد پیروز و به مطلوب رسیده.

ظفرة. [ ظَ ف َ رَ ] ( ع اِ ) ناخنه چشم. علتی در چشم. پرده ای است که از ماق ( گوشه انسی چشم ) به سفیدی تا سیاهی چشم کشیده شود. صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: ناخنه و آن عبارت است از زیاده عصبیه ای که درگوشه های چشم پیدا شده ، و چندان مدّ و بسط پیدا کند که سیاهی چشم را احاطه کند و از بینائی مانع گردد. کذا فی بحرالجواهر. و در ذخیره خوارزمشاهی آید که : ظفره لفظ تازی است و پارسی او ناخنه است. و این ناخنه غشای فزونی است غلیظ و گوهر او عصبانی است و همچون ناخن است لکن از بهر آنکه در چشم است و پیوسته تر باشد نرم تر از ناخن است و از گوشه های چشم روید و بیشتری از این گوشه روید که از سوی بینی است و بر طبقه ملتحمه گسترده شود و باشد که تا به کنار سیاهی چشم برسد و بایستد و باشد که بر سیاهی نیز بگذرد و دیده را بپوشاند و بینائی بازدارد و باشد که از هر دو گوشه چشم روید و سر به سر آرد و کمترین مضرتی از وی آن است که چشم را از حرکات خویش بازدارد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). ظفرة، هی زیادة من الملتحمة أو من الحجاب المحیط بالعین یبتدی فی اکثر الامر من الموق و یجری دائماً علی الملتحمة و ربما غشیت القرنیة و تعدت علیه حتی یغطی الثقبة و منها ما هو اصلب و منها ما هو الین و قد یکون اصفراللون و قد یکون احمراللون و قد یکون کمداللون. ( کتاب ثالث از قانون ابوعلی ص 26 و 65 ).

ظفرة. [ ظُ رَ ] ( ع اِ ) نباتی است مفروش بر زمین ، برگش مدور و شبیه به ناخن و ظاهرش سبز و باطن سرخ تیره و ساقهاکه از میان برگها میروید قریب به شبری و باریک و گلش سِتَبر و بیخش به قدر بند انگشتی و سیاه و منقش به سفیدی و در بلاد تُستر بسیار است. در چهارم گرم و خشک و بسیار تند و سم قاتل و ضماد او رافع گوشت زیاده و ثآلیل و بواسیر و آکله است. ( تحفه حکیم مؤمن ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) ناخنه چشم ناخنک . یا ظفره چشم . ناخنک .
نباتیست مفروش بر زمین .

فرهنگ عمید

گوشت یا پوستی زائد که در گوشۀ چشم پدید آید و به تدریج سبب نابینایی شود، ناخنۀ چشم.

پیشنهاد کاربران

بپرس