عبدمناف

/~abdemanAf/

لغت نامه دهخدا

عبدمناف. [ ع َ دُ م َ ] ( اِخ ) ابن قصی بن کلاب از قریش از عدنان است و بنی عبدمناف از اشراف طایفه قریش بودند چنانکه شاعر گوید :
اذا فخرت یوماً قریش بمفخر
فعبد مناف اصلها و صمیمها.
( از صبح الاعشی ج 1 ص 347 ) ( از الاعلام زرکلی ).

فرهنگ فارسی

ابن قصی ابن گلاب از قریش عدنان است و بنی عبدمناف از اشراف طایفه قریش بودند.
ابن قصی بن کلاب از قریش از عدنان است و بنی عبد مناف از اشراف طائفه قریش بودند

دانشنامه اسلامی

[ویکی اهل البیت] وی نیای سوم پیامبر اسلام بود که نامش «مغیره» و لقبش «قمر البطحاء» بود.
پسرانی به نامهای عمرو(هاشم)، عبدشمس، مطلب، نوفل، ابوعمرو و ابوعبید داشت. اینان و تبارشان به بنی عبدمناف شهرت دارند و تا قرن ها حکومت جهان عرب را در اختیار داشتند. خلفای اموی، خلفای عباسی و امامان شیعه جملگی از نوادگان عبدمناف به شمار می روند. بنی هاشم و بنی امیه بن عبدشمس از شاخه های مشهور بنی عبدمناف و قریش هستند. عبدمناف از برادر خود «عبدالدار» کوچکتر بود ولی در قلبهای مردم موقعیت خاصی داشت.
شعار او پرهیزگاری، دعوت مردم به تقوا و خوشرفتاری با مردم و صله ارحام بود و با این موقعیت بزرگ، ابدا در صدد رقابت با برادر خود «عبدالدار» و قبضه کردن مناصب عالی کعبه نبود.
حکومت و ریاست طبق وصیت پدر (قصی)، با برادر او «عبدالدار» بود ولی پس از فوت دو برادر، فرزندان آنان در تصدی مناصب با هم نزاع کردند و سرانجام پس از کشمکش های زیاد، کار به مصالحه و تقسیم مقامات پایان پذیرفت و تصمیم گرفتند که تولیت کعبه و ریاست «دارالندوه» با فرزندان «عبدالدار» و سقایت و مهمانداری حجاج با پسران «عبدمناف» باشد و این تقسیم تا ظهور اسلام به حال خود باقی بود.
مناصب کعبه، به طور مسلم روز ساختن کعبه وجود نداشت؛ بلکه تدریجاً بر اثر مقتضیات و مناسباتی پیدا شد و مناصب کعبه تا ظهور اسلام چهار قسمت بود:

دانشنامه عمومی

عَبدِ مَناف بن قصی بن کلاب پرده دار کعبه و از بزرگان قبیلهٔ قریش و شهر مکه بود. منابع نامش را مغیره گزارش کرده اند و لقبش را قمر البطحاء دانسته اند. عبد مناف از یک سو پدر هاشم ( بزرگ خاندان بنی هاشم ) و جد سوم محمد بن عبدالله پیامبر اسلام و از سوی دیگر پدربزرگ امیه بن عبدشمس ( بزرگ خاندان بنی امیه ) است. وی از برادرش عبدالدار کوچکتر بود. وی پس از صحبت با برادر خویش بر سر تقسیم این وظایف به توافق و مصالحه رسیدند. [ ۱] مادر عبدمناف را از خزاعه گزارش کرده اند. [ ۲]
علی بن ابیطالب درباره او می گوید: «به خدا سوگند پدر و جدم عبدالمطلب و هاشم و عبد مناف هیچ گاه بتی را پرستش نکردند، از او پرسیدند: پس آنان چه چیزی را پرستش می کردند؟ فرمود: آنها به سوی خانه کعبه نماز می خواندند و تمسک به آیین ابراهیم داشتند. »[ ۳]
عکس عبدمناف
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

عَبْدِمَناف (قرن ۶م)
(ملقب به: قمر بطحاء) جد سوم پیغمبر اکرم (ص )، جد مشترک بنی هاشم و بنی امیه. گفته شده نام او مغیره و لقبش عبدمناف بوده است . پس از درگذشت پدرش، قصی بن کلاب، سرور و بزرگ قریش ، جای او را گرفت . عبدمناف شش پسر داشت : هاشم ، عبدشمس ، مطّلب ، نوفل ، ابوعبید و ابوعمرو. هاشم جد دوم پیغمبر اسلام (ص ) و سردودمان آن حضرت است که بنی هاشم خوانده شدند. عبدشمس برادر توأمان وی بود که به هنگام تولد به هم چسبیده بودند که از هم جدایشان کردند. عبدشمس سردودمان بنی امیه بود.

پیشنهاد کاربران

پیشوند عبد یعنی بنده ؛ مطیع ؛ فرمانبردار؛ عبادت کننده. مناف در اصل و ریشه به شکل ماناف ( manaf ) بوده است. همانطور که جنین در رحم مادر تا لحظه تولد از طریق بند ناف تغذیه و تنفس می کند، از دیدگاه والدین این نام به معنای زیر بوده است : این فرزند بند ناف ماست و راه تغذیه و تنفس ما در طول زندگی دنیوی خواهد بود. لذا این نام به زبان فارسی بوده است. نام مادر وی خازایه ( خزیعه ) بوده است به معنای تخم گذار مثل مرغ خانگی. عبد شمس به معنای بنده و مطیع و عبادت کننده به خدای خورشید. عبدالله به معنای بنده و مطیع و عبادت کننده به الله. لذا آیه قرآنی به شکل: من انس و جن را نیافریدم الا یعبدون ( بلکه برای طاعت و بندگی ) ، برای اولین بار از آسمان نازل نگردیده و توسط جبرائیل ( جبری ایل یعنی ایل جبر گرایان بر وزن گابریل : گبری ایل به معنای ایل گبریان یعنی باور مندان به سرنوشت از پیش تعیین شده ) در قالب وحی به گوش سر مبارک پیامبر اسلام ابلاغ نگردیده است بلکه ریشه زمینی دارد و در بین مردم حجاز و اعضای قبیله قریش رسم بوده است . نام های عبدماناف و عبد الدار و عبد شمس و عبد الله گواه بر این حقیقت اند.
...
[مشاهده متن کامل]

دار به زبان کردی معادل درخت به زبان فارسی ست، لذا عبد الدار به معنای بنده و مطیع و عبادت کننده به درخت به خاطر میوه دادن. دار معانی دیگری هم دارد و آن عبارت اند از کائنات و دارائی و داشتن .

بپرس