عدم اباد

لغت نامه دهخدا

( عدم آباد ) عدم آباد. [ ع َ دَ ] ( اِ مرکب )کنایه از دنیای دیگرست. مرگ که خاتمت زندگی است و مرادف با عدم خانه و عدم زار و عدم گاه است :
کس نیامد به جهان کز غم ابنای جهان
کف زنان رقص کنان تا عدم آباد نرفت.
طالب آملی ( از آنندراج ).
اگر اندک حرکتی... صادر گشتی عقوبت و تنکیل آن به غیر به عدم آباد فرستادن قناعت نکردی. ( ترجمه محاسن اصفهان ). ظلم و عدوان از اطراف امصار و بلاد روی به عدم آباد آورد. ( حبیب السیر چ طهران ص 322 ).

فرهنگ فارسی

( عدم آباد ) کنایه از دنیای دیگرست مرگ که خاتمت زندگی است و مرادف با عدم خانه و عدم زار و عدم گاه است

پیشنهاد کاربران

بپرس