عرق

/~araq/

مترادف عرق: رگ، نایژه، بیخ، ریشه، نژاد، آبرو، حمیت | مشروب، خوی، شیره، عصاره

برابر پارسی: می، باده، تن خیس، آبدانه، تَرتنی

معنی انگلیسی:
perspiration, excreta, sweat, vessel, blood-vessel, root, origin, distillate, distillation, arrack, aqua vitrae

لغت نامه دهخدا

عرق. [ ع َ ] ( ع مص ) باز کردن و خوردن گوشت را که بر استخوان بود. ( از منتهی الارب ). گوشت از استخوان باز کردن و بخوردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( المصادر زوزنی ). برکندن گوشتی را که بر استخوان بود و خوردن آن را. ( از ناظم الاطباء ). عرق العظم ؛ آنچه از گوشت بر استخوان بود، خورد و تمام آن را گرفت. چنین شخصی را «عارق » گویند. ( از اقرب الموارد ). مَعَرق. و رجوع به معرق شود. || رفتن در زمین. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). عرق فی الارض ، در زمین رفت. ( ازاقرب الموارد ). عُروق. و رجوع به عروق شود. || «عِراق » ساختن مرتوشه دان را. ( از منتهی الارب ). عراق ساختن برای توشه دان. ( ناظم الاطباء ). عرق المزادة؛ برای مزادة و توشه دان ، عراق قرار داد. ( از اقرب الموارد ). عُروق. رجوع به عروق. || کم گوشت گردیدن. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). عُرق الرجل ( بصیغه مجهول )؛ آن مرد قلیل اللحم و کم گوشت شد،و چنین شخصی را «معرق » گویند. ( از اقرب الموارد ).

عرق. [ ع َ ] ( ع اِ ) استخوان که گوشت از وی رندیده و خورده باشند. ( منتهی الارب ). استخوانی که گوشت از وی باز کرده باشند. ( غیاث اللغات ). استخوانی که قسمت اعظم گوشت لخم آن را گرفته باشند و پاره های گوشت نازک و لذیذ بر آن مانده باشد. ( از اقرب الموارد ). ج ، عِراق ، و نیز عُراق به ضم به طور نادر آمده است ، چه جمع بر وزن فُعال جز کلمه ای چند در لغت عرب به کار نرفته است و از آن جمله است : تُؤام ، ج ِ توام. رُباب ، ج رُبَّی. ظؤار، ج ظئر. عُراق ، ج ِ عرق. رُخال ، ج ِ رخِل. و فُرار، ج ِ فَریر. و برخی چند کلمه دیگر بر آن افزوده اند. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). و یا اینکه عرق استخوان با گوشت است ، وعراق استخوانی است که گوشت از وی رندیده و خورده باشند و یا هر دو لفظ جهت هر دو معنی است ، و از آن جمله است حدیث «تناول النبی ( ص ) عرقا ثم صلی و لم یتوضاء». ( از منتهی الارب ). || راه پاسپرده و مسلوک. ( منتهی الارب ). راهی که مردم آن را بپیمایند تا واضح و آشکار گردد. ( از اقرب الموارد ). || بوریا از برگ خرما بافته که هنوز زنبیل نساخته باشند. و یا زنبیل از برگ خرما. ( منتهی الارب ). سفیفه ای که از «خوص » و غیره بافته باشند و هنوز آن را «زبیل » نکرده اند. و یا خود زبیل. و گویند پانزده صاع گنجایش دارد. ( از اقرب الموارد ). عَرَق. رجوع به عرق شود.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - رگ ( جانور گیاه ) یا عرق سبعیت . خوی درندگی که در کمون انسانی مضمر است : عرق سبعیت او به حرکت آمده وی را به قتل آورد . ۲ - اصل ریشه جمع اعراق عروق . یا عرق مدنی . رشته .
رجل عرق مرد بسیار خوی مردی که بسیار عرق کند

فرهنگ معین

(عِ رْ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - رگ . ۲ - اصل ، ریشه . ج . اعراق و عروق .
(عَ رَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - مایعی که از تقطیر جوشاندة برخی ازگیاهان مانند بیدمشک ، کاسنی و ... به دست می آید. ۲ - نوشابة الکل دار که از تقطیر کشمش ، انگور و... به دست می آید. ۳ - مایعی مرکب از: آب ، نمک ، اوره و... که از غده های زیرپوستی ترشح می شود. ، ~

فرهنگ عمید

۱. (زیست شناسی ) مایعی که از غده های زیر پوست بدن تراوش می کند و مرکب از آب، نمک، اوره، و مواد دیگر است، خوی، خی.
۲. نوعی نوشیدنی الکلی که از تقطیر شراب انگور، سیب، خرما یا کشمش به دست می آید.
۳. هر مایعی که از تقطیر جوشاندۀ بعضی گیاهان حاصل شود: عرق بیدمشک، عرق کاسنی.
* عرق دوآتشه: عرقی که دو نوبت تقطیر شده باشد.
* عرق کردن: (مصدر لازم ) بیرون آمدن عرق از بدن، خوی کردن.
۱. ریشه، اصل و ریشۀ چیزی.
۲. [قدیمی] رگ.

فرهنگستان زبان و ادب

{perspiration , sweat, sudor} [زیست شناسی] مایعی که از غدۀ عرق پستانداران ترشح می شود و دارای دو وظیفۀ عمده دفع مواد زائد نیتروژن دار و تنظیم دمای بدن است

گویش مازنی

/aragh/ تقطیری که از بعضی گیاهان و میوه های بدست آید بیشتر شکل آب دارد و سفید است و بعضی از انواع آن سکرآور و مست کننده است - آب ناشی از تبخیر بدن

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] عرق، مایع تولید شده از غدد زیر پوست هنگام افزایش دمای بدن می باشد.
از احکام آن در باب طهارت سخن گفته اند.
احکام
عرق بدن مسلمان و نیز حیواناتِ پاک، پاک است. لیکن عرق بدن حیوانات نجس همچون سگ و خوک و نیز کافر بنابر قول به نجاست او نجس است.
عرق جنب از حرام
...

دانشنامه عمومی

عرق (آلبوم حادیثه). عرق ( به انگلیسی: Sweat ) آلبومی از حادیثه است.
عکس عرق (آلبوم حادیثه)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

جدول کلمات

رگ _ریشه _اصل

مترادف ها

arrack (اسم)
عرق، عرق نارگیل و برنج

sweat (اسم)
خوی، عرق، عرق ریزی

perspiration (اسم)
خوی، عرق، عرق بدن، کار سخت، عرق ریزی

distillate (اسم)
عرق، عصاره

brandy (اسم)
عرق، کنیاک، براندی

vodka (اسم)
عرق، ودکا، عرق روسی

transudation (اسم)
عرق، نفوذ، ترشح، تراوش، رسوخ، فرانشت

فارسی به عربی

عرق

پیشنهاد کاربران

عرق ( می، باده ) ؛ همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست:
چشند cashand ( سغدی )
تاهو tāhu، مل mol، می mey ( دری ) .
عرق ( آبی که از پوست تن بیرون زند ) ؛ همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست:
...
[مشاهده متن کامل]

استیپ estip ( اوستایی: stipi ) ( سنسکریت: svid؛ انگلیسی: sweat )
خواک xavāk ( پشتو )
خوید xavid ( دری )

واژه عرق
معادل ابجد 370
تعداد حروف 3
تلفظ 'araq
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [عربی]
مختصات ( عَ رَ ) [ ع . ] ( اِ. )
آواشناسی 'araq
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع فرهنگ فارسی عمید
لغت نامه دهخدا
دارای دو معنی است : عَرَق و عِرق
● 1 رطوبتی که بدن هنگام گرمای بیش از حد و فعالیت مداوم ترشح می کند
● 2 رگ و ریشه و غیرت درونی و نوعی تعصب
مثال : عِرق ملی : تعصب ملی، میهن دوستی
* معنای دوم عرق با کسر - ع - گاهی اشتباهی《 ارق》 نوشته می شود
نوشدارو . کنایه از شراب. ( برهان قاطع ) . شراب. ( غیاث اللغات ) . یکی از نامهای شراب است. ( از رشیدی ) ( انجمن آرا ) ( جهانگیری ) . به کنایه شراب را نوشداروی غم گویند که علاج زخم اندوه کند.
نوشداروی غم
محمدامین درست می گوید، واژه ی عِرق از مبنا و معنای اصلی خود دور شده است. سیاستمداران با پروپاگاندا واژه ها را تحریف می کنند و تعاریف و معنایی میسازند که بسیار خطرناک است. به عنوان مثال واژه ی عرق ملی که
...
[مشاهده متن کامل]
جدیدا بسیار مشهور شده است و شدیدا استفاده می شود، به گونه ای در مغز مردم نقش بسته است که یعنی باید روی کشورت در هر شرایطی غیرت و تعصب داشته باشی و حتی اگر در کشورت انواع مشکلات اقتصادی و فرهنگی و سیاسی وجود داشت به جای اصلاح و اعتراض، چشم پوشی کنی و فقط بی قید و شرط کشور را بپرستی تا پایه های بعضی سیستم های ناکارامد و فاسد محکم تر شود . در کجای دیکشنری های اصیل ما عِرق به معنی کنونی می باشد؟ واژه ها قدرتمند تر از اسلحه هستند.

فرق معنی عرق با اَرَق:
معنی اَرَق:
➕ جهت نوشیدنی های الکلی بهتر است از کلمه اَرَق استفاده شود، نه عرق !
اَرَق به بخاری که تبدیل به شبنم شده که حاصل تعریق گیاهان و گل ها و کلا چیز های معطر است گفته می شود و ظریف و مطبوع است. اما عرق به نجاسات حیوانی بد بو گفته می شود .
...
[مشاهده متن کامل]

یا به عبارتی دیگر عرق، مایع تولید شده از غدد زیر پوست هنگام افزایش دمای بدن می باشد.
به همین ترتیب بهتر است برای نوشیدنی های الکلی از اَرَق استفاده نماییم.

عِرق در دیکشنری ما به معنای اصل و ریشه است ولی آن را به� عشق� و� غیرت� و� تعصب� سوق دادند و به واژه ی �ملی� چسبانده اند و واژه ی زشت مثل �عرق ملی� را پدید آوردند. این تحریفات واژه طبق نظر برخی صاحب نظران تئوری توطئه محسوب می شود و آن را از دسیسه های کشورهای کمونیستی و دیکتاتوری خوانده اند تا ابزاری قدرتمند مثل ادبیات را تبدیل به پروپاگاندای سیاسی کنند.
...
[مشاهده متن کامل]

ما به عنوان فارسی زبانان نباید اجازه دهیم در واژه ها دستکاری شوند و از اوریجنال بودن درآیند. ما باید سعی کنیم از دیشکنری ها و منابع معتبر استفاده کنیم و قربانی این تحریفات نشویم

به گفته دو ست ما ، لغت سغدی آرک - āraka - *``r`k ( آرا=مست کا=کننده ) که عرب آنرا عرق مینویسد به معنای مستی آور است که کنایه از شراب الکلی باشد.
و درباره عرق تن ، نیز همین واژه را بکار برده اند و عرقی که به عنوان دارو بکار برده می شود ، بنابراین این واژه ایرانی است
*خِی ( Xey )
در شاهنامه، به جای عَرَق ( روی پوست ) که عربی است، واژهٔ "خوِی" آمده که "خِی" ( xey ) واگفته می شود.
یکی مَرد را شاه از ایران� بخواند
که از ننگ، ما را به خوِی دَر نِشاند.
در زبان آلمانی به عِرق، حیثیت، شرف، آبِرو، افتخار و وجاهت، Ehre می گویند، r در آلمانی ( غ ) واگوییده ( تلفظ ) می شود. ( اِاِقِ یا اِهقِ )
پرسشی که اکنون سربرمی آورد این است که آیا واژه ( عِرق ) هندواروپایی است یا نه.
...
[مشاهده متن کامل]

From Middle High German ere, from Old High German era ( “honour, fame, sense of honour” ) , from Proto - West Germanic *aiRu,
پرسشی که اکنون سربرمی آورد این است که آیا واژه ( عِرق ) هندواروپایی است یا نه.

مشروب
خیس عرق بودن ( اصطلاح )
perspiration
عرق
During the break between games, she had a drink of water and wiped the perspiration off her face and arms with a towel
طی زمان استراحت بین نیمه ها، اون دختر یه لیوان آب خورد و عرق روی صورت و دستاشو خشک کرد

لغت سغدی آرک - āraka - *``r`k ( آرا=مست کا=کننده ) که عرب آنرا عرق مینویسد به معنای مستی آور است که کنایه از شراب الکلی باشد.
و چه بسا که عرق تن هم و عرق مستی آور یکی باشند

*پیرس : Dictionary of Khotan Saka by H. W. Bailey
رگ

ریشه
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٦)

بپرس