عظیمی

/~azimi/

برابر پارسی: سترگی

لغت نامه دهخدا

عظیمی. [ ع َ ] ( حامص ) عظیم بودن.بزرگ بودن. || کلانی. || بسیاری. || عظیم بودن نبض : از بهر آنکه طبیعت جویان مراد باشد و نبض هم بدین سبب میل به عظیمی دارد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). رجوع به عظیم شود.

عظیمی. [ ع َ ] ( اِخ ) ( 483 - 556 هَ.ق. ) محمدبن علی بن محمدبن احمدبن نزار تنوخی جلی ، مکنی به ابوعبداﷲ ومشهور به عظیمی. از فاضلان حلب و مدرسان آنجا بود. وبا ابن عساکر و سمعانی صحبتی داشت. او راست : تاریخ العظیمی ، که ابن خلکان از آن استفاده کرده است. ( از الاعلام زرکلی به نقل از کشف الظنون و اعلام النبلاء ).

فرهنگ فارسی

محمد بن علی بن محمد بن احمد بن نزار تنوخی جلی مکنی به ابوعبدالله و مشهور به عظیمی از فاضلان حلب و مدرسان آنجا بود

پیشنهاد کاربران

هم خانواده: اعظم ، ، عظیم، ،
معنی : بزرگی ، ،
هم خانواده: اعظم _ عظیم
بزرگی
معنی عظیمی :بزرگی
سترگی ، بزرگی، جلیل، خطیر، عظمی، کبیر، کلان، معظم، مهمی
بزرگ

بپرس