عفر

لغت نامه دهخدا

عفر. [ ع َ ] ( ع مص ) در خاک مالیدن. ( المصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). در خاک غلطانیدن و خاک آلوده کردن. || زیر خاک دفن نمودن و پنهان کردن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || بر زمین زدن چیزی را. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || کشت را برای بار اول آب دادن ، گویند عفرالزرع. ( از اقرب الموارد ). || آسوده شدن از لقاح نخل. ( از اقرب الموارد ). گشن دادن خرما. ( المصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ).

عفر. [ ع َ ] ( ع اِ ) خاک. ( منتهی الارب ). تراب. ( فهرست مخزن الادویه ). روی خاک. ظاهر و روی خاک. ( از اقرب الموارد ). || دشواری و سختی : کلام لاعفر فیه ؛ سخنی که پیچیدگی و دشواری در آن نباشد. ( از اقرب الموارد ). عَفَر. ( منتهی الارب ). رجوع به عَفَر شود.

عفر. [ ع َ ف َ ] ( ع مص ) سپید سرخی مایل گردیدن آهو، یاسرخ پشت و سپیدشکم گشتن آن. ( از منتهی الارب ). «أعفر»شدن آهو، و گویند رنگ او شبیه رنگ «عفر» و خاک شدن.( از اقرب الموارد ). و رجوع به أعفر و عَفَر شود.

عفر. [ ع َ ف َ ] ( ع اِ ) خاک ، و روی خاک. ( منتهی الارب ). رویه و سطح زمین : ماعلی عفرالارض مثله و خاک را نیز گویند. ( از اقرب الموارد ). ج ، أعفار. || اول آب که کشت را دهند. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || تیرها که مخاطالشیطان نامند آنرا. ( منتهی الارب ). «سهام » و تار عنکبوت که آن رامخاطالشیطان نامند. ( از اقرب الموارد ). || سختگی و اشکال : کلام لاعفر فیه ؛ سخنی که عویص و اشکال در آن نباشد. ( از منتهی الارب ). عَفر. ( اقرب الموارد ). و رجوع به عَفر شود.

عفر. [ ع ِ ] ( ع ص ) مرد نیک خبیث کربز. ( منتهی الارب ). خبیث و منکر. ( اقرب الموارد ).مردم سخت بد. ( دهار ). || اسد عفر؛ شیر درشت. ( منتهی الارب ). شیر سخت و شدید. ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) خوک نر، یا عام است ، یا بچه خوک. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). خوک ، و مؤنث آن عفرة است. ( از دهار ). خنزیر. ( فهرست مخزن الادویه ).

عفر. [ ع ِ ف ِرر ] ( ع ص ) مردپلید. ( منتهی الارب ). خبیث و منکر. ( اقرب الموارد ).

عفر. [ ع ُ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ عَفراء. ( منتهی الارب ). رجوع به عفراء شود. || ج ِ أعفَر. ( ناظم الاطباء ). رجوع به اعفر شود.

عفر. [ ع ُ ] ( ع اِ ) شب هفتم و هشتم و نهم ماه. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || ( ص ) مرد دلیر چست و شاطر. ( منتهی الارب ). شجاع و جلد. ( اقرب الموارد ). || سطبر درشت اندام و توانا. ( منتهی الارب ). غلیظ و شدید. ( اقرب الموارد ). || بازار کاسد. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || خوک نر، یا عام است و یا بچه خوک. ( از اقرب الموارد ).ج ، أعف-ار و عِفار. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

ریگها است در بادیه به بلاد قیس رمالی است در بادیه در بالاد قیس و گویند نجد عفر جایگاهی است در نزدیکی مکه

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۱(بار)

پیشنهاد کاربران

در لهجه ایل عرب خمسه استان فارس؛
لاعَفَِر فیهِ یعنی با دشواری و سختی با ایشان برخورد نکن.
یعفر یعنی با دشواری و سختی با ایشان درگیر است.

بپرس