عم

/~amm/

مترادف عم: عمو

معنی انگلیسی:
paternal uncle

لغت نامه دهخدا

عم. [ ع َ ] ( علامت اختصاری ) اختصاری و رمزی است از «علیه السلام ». درود بر او باد. رجوع به علیه السلام شود.

عم. [ ع َ مِن ْ ] ( ع ص ) عَمی. کور و نابینا. رجوع به عَمی شود.

عم. [ ع َم م ] ( ع مص ) فراگرفتن و شامل شدن : عم القوم بالعطیة؛ بخشش و عطیه او همه آن قوم را فراگرفت و شامل شد. ( ازاقرب الموارد ) ( از المنجد ). و رجوع به عُموم شود.

عم. [ ع َم م ] ( ع اِ ) برادر پدر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از لسان العرب ) ( از تاج العروس ) ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). برادر پدر، خواه آن برادر صلبی و پدری باشدیا بطنی و مادری. ( از اقرب الموارد ). ج ، أعمام ، عُمومة، أعمَّة، أعُم ( لسان العرب ) ( تاج العروس ) ( اقرب الموارد ) ( متن اللغة ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء )، عُموم. ( لسان العرب ) ( تاج العروس ). جج ، أعْمُمون ( لسان العرب ) ( تاج العروس ) ( متن اللغة ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) أعُمّون. ( اقرب الموارد ). و منسوب به آن عَمّی و عَمَوی. ( از متن اللغة ). در حالت ندا به سه صورت «یابن عَمّی » و «یابن عَم ِّ» و «یابن عَم َّ» به کار می رود یعنی «ای پسر عم من ». ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). در حالت ندبه گاهی با هاء ندبه ( یابن عَمّاه ) و گاه بدون هاء ( یابن عَمّا ) می آید. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). در تداول زبان عرب می توان گفت «هما ابناعم » ( آنها پسرعم هستند ) ولی «هما ابناعمة» ( آنها پسرعمه هستند ) به کار نمی رود، و حال اینکه در «خال » به عکس این است و «هما ابناخالة» ( آنها پسرخاله هستند ) به کار می رود ولی «هما ابناخال » ( آنهاپسردایی هستند ) نمی توان گفت. ( از لسان العرب ) ( از تاج العروس ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ) ( از ناظم الاطباء ). و سببش این است که وقتی شخصی پسردایی دیگری باشد، آن دگری پسرعمه اش می شود نه پسردائیش و نیز اگر پسرعمه او باشد، دیگری پسردائیش میشود نه پسرعمه اش. ( از اقرب الموارد ) :
چو شاپور بنشست بر جای عم
از ایران بسی شاد و برخی دژم.
فردوسی.
همتش اب و معالی اُم و بیداری ولد
حکمتش عم و جلالت خال و هشیاری ختن.
منوچهری.
ابن عبدالعزیز عمش را بگرفت و بازداشت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 196 ). امیر مسعود از این بیازرد که چنین درشتیها دید از عمش. ( تاریخ بیهقی ص 249 ). حاجب فاضل عم خوارزمشاه... ما را امروز بجای پدر است. ( تاریخ بیهقی ص 332 ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

برادرپدر، درفارسی عمونیزمیگویند
( اسم ) برادر پدر عمو افدر جمع : اعمام .
مرکب از حرف جر عن واسم استفهام ما نامی که در تداول عامه به سوره نبا داده شده است بمناسبت شروع سوره مذکور با کلمه عم

فرهنگ عمید

برادر پدر، عمو.

دانشنامه عمومی

مترادف ها

paternal uncle (اسم)
عم، عمو

فارسی به عربی

عم

پیشنهاد کاربران

عَمَّ: در اصل �عما� است، �ما�براى استفهام و �عن� حرف جر است �عم�: از چه چیز
براباب ( برادرپدر )
براباب زاده ( دخترعمو، پسرعمو )
دختربراباب ( دخترعمو )
پسربراباب ( پسرعمو )

بپرس